من خاطرات ترسناک زیاد داشتم ولی این یکی چیزیه که ما هنوزم درگیرشیم دیدم همه خاطراتشونو گفتن گفتم بزار منم بگم اما چون زیاده یه تاپیک جدا زدم خداییش خیلی دارم تایپ میکنم تا آخرش بخونید لطفا😶
یکی دو شب بعد من و نگار و نوشین تو اتاق میخوابیدیم شبا تازه جرعت پیدا کرده بودیم موقع خواب برقارو خاموش کنیم همه خواب بودن من بیدار مونده بودم خوابم نمیبرد یه احساس سنگینی و سرما داشتم و احساس میکردم الان اگه توی هال رو نگاه کنم جن میبینم ترسیدم خیلی سخت گذشت تا اینکه نزدیکای صبح خوابم برد
یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.
فرداش نوشین بهم گفت کاش دیشب بیدارم میکردی گفتم چرا گفت از وقتی خوابیدم تا سه چهار صبح بختک افتاده بود روم نمیتونستم تکون بخورم فقط نگاهم روی پنجره آشپزخونه قفل شده بود که میدیدم یکی شبیه پیرمرد پشت پنجرست داره داخلو نگاه میکنه منتظره بیاد تو!خیلی عذاب کشیدم و اینا
وزن فعلی۹۹😭هدف اول ۸۰هدف دوم ۷۵ هدف سوم ۵۵دعا کنید بتونم اخه خیلی شکموام😂ما هی میگیم نره شوهر میگه بدوش.باوا سخته رژیم😭ارادم ضعیفه اما باید بتونم 😎😍میتونم خدایا کمکم کن خسته شدم.روغنم گرون شد برنج ک ازقبل گرون شده بود قندو بقیم گرون اگه به این روال پیش بریم دیگه احتیاج نیس رژیم بگیریم از گرسنگی خودمون لاغر میشیم والا.ترامپ ک تحریمارو بدتر میکنه فک نمیکنه من باس بااین همه اشتها چکار کنم خدا خیرش نده. ودر اخر خدایا شکرت بخاطر همه چیزای ک بهم دادی و ازم گرفتی و چیزایی ک قراره بعدا بهم بدی بووس خدایا خیلی عاشقتم .خدایا ظهور اقامونو برسون 😘همه مریضارو شفا بده.مارا از اسارت رها کن همه ما اسیریم.😘😘.مواظب خانوادم باش .مواظب پدرو مادرم باش.مواظب برادرام و خواهرام باش تا از گرفتاریاشون رها بشن خدایا اگه تو بخوای میشه فقط تو بخا الهی فداتشم.خدایا مواظب بچهام و شوهر مهربونم باش.
اقا هستم ...تاپیک شخصی خانومها نمیرم چون به من مربوط نمیشه(قضاوت نکنید) ..تاپیکهایی که مربوط به اطلاعات و تجربه(دعا،طلسم،) ج ، ن ، باشه بتونم کمکی میکنم و نظرمو میگم..⚘لطفا، خواهشن ، درخواست ندید،سپاسگزارم
نشسته بودیم که مایده گفت بچه ها بیاین اینی که میگمو چشاتونو ببندیدن تصور کنین یروز آفتابی سوار ماشین میشیم خودمونیم میخوایم بریم جنگل داریم آهنگ میخونیم ، به اینجاش که رسید دیگه نگفت، نوشین گفت من داشتم تصور میکردم اون پیرمردو هم دیدم تو جاده داشت نگامون میکرد یهو مائده گفت تو هم دیدییش منم دیدم بعد تعریف کردن متوجه شدیم قشنگگگ عین هم یه صحنه رو دیدن و یه پیرمرد که کلاه و سوییشرت شبیه من تنشه وسط جادست!!!