قبلا خیلی با خودم کلنجار رفته بودم که اینجا اکانت بزنم یا نه تا این که امروز دیگه نیاز داشتم با یکی صحبت کنم😭
واقعا نیاز به دلداری دارم خانمها
من دیروز عصر طبیعی زایمان کردم. ساعت پنج تا شش و نیم... همسرم نیومد. ببینید اصلا نیومد... سر زایمان نمیدونستم از درد زایمان گریه کنم یا از جرح دلم. همهٔ خانمها همسرشون زایمان طبیعی میکنه کل اون تایم زایمان کنارشن بعد من بدبخت خودم بودم و خودم عین این زنهایی که هیچکس رو ندارن
بعدش هم نیومد. بچهام رو با اوقات تلخی به دنیا اوردم و الآن برای اون طفل معصوم هم عذاب وجدان دارم. پارهٔ تنم گناه داره... ببخشید مامان که زمانی به دنیا اومدی که پدرت نبود و مامانت هم ناراحت عالم بود. ببخشید عزیزم... ببخشید
خلاصه که وقتی اومدم بخش و کارهام رو کردن با همون خستگی و حال خراب برداشتم بهش زنگ زدم و پرنس چارمینگ چی گفت به نظرتون؟؟ مامانم آپاندیسش رو عمل کرده بوده دیروز صبح (قبل از تایم زایمان من) منم از دیروز پیش اونم. خب الهی اون مادرت بمیره من راحت بشم. بچهٔ اول هم نبوده که بگم بچهٔ اوله. یک خواهر کوچکتر و دو تا برادر بزرگتر از خودش داره. هیچکس دیگه نبود که توی چشم سفید پاشدی رفتی وقتی زنت غریب توی بیمارستانه و بچهات به دنیا اومده مردک عوضی؟؟ سرش داد زدم و گفتم من به درک! چرا نیومدی بچهات رو ببینی؟ مادرت بچهٔ دیگه نداشت؟ نمیتونست صبر کنه؟ تهش هم گفت چرا شلوغش میکنی؟؟ الآن حالت خوبه دیگه. حال بچهام خوبه...
منم بهش گفتم بری دیگه برنگردی. نمیخوام ریخت نحست رو ببینم. میخواست حرف بزنه منم وسط جملهاش تلفن رو قطع کردم. داشت میگفت ببین تو الآن داغ کردی و قطع کردم بقیهاش رو نفهمیدم
به داداشم و خواهرم کلید خونهام رو دادم که برن و چمدون من رو ببندن و وسایل لازم بچه رو هم بریزن توی همون چمدون بیارن با خودشون.
به نظرتون بعد از زایمان برای ابراز ناراحتی برم خونهٔ مامانم یا برگردم خونهٔ خودم؟؟