من الان دوماه اومدم خوزستان خونه خانواده هامون اینجاست ولی بخاطر کار شوهرم بعداز عروسی رفتیم بوشهر خونمون بوشهره با شوهرم یه دعوا کردیم سر مشروب خوردنش . تو خونه مادرش اینا دعوامون شد و خواهر برادرانش فهمیدن... گفت چون دم خونمون آبروریزی کردی نمیبرمت من اپل فکر کردم شوخی میکنه ولی واقعا منو نبرد خودش تنها با اتوبوس برگشت بوشهر. ماشین خودمون توو حیاط خونه پدرم زده.
هرکس میبینم تعجب میکنه میگه هنوز نرفتی !!! خجالت میکشم. منو با خودش نبرد خونمون. من موندم خونه پدرم. خیلی حالم بده😭امروز نوبت مشاوره دارم یعنی همونجا نمیشد برم؟خانوادم هی بی ارزشم میکنند غر میزنن انگار سربارشونم از خداشونه زودتر برم😭😭من نمیتونم طلاق بگیرم خانوادم ب شدت بددل هستن و بدبخت تر میشم. وگرنه میخواستم مهریه هامو بزارم اجرا. توو خونمون دعواست بخاطر اینکه من موندم و شوهرم نبردم.
شوهرم گفت دوهفته بمون برو مشاوره. ولی مگه توو شهر خودمون مشاور نبود؟!!
از لحاظ اینکه خیانت نمیکنه خیالم راحته تمام مشکلمون سر مشروب خوردنش بود میدونه بی کس و کارم
پدر مادرم خیلی وقته پیش جدا شدن پدرم معتاد کمپ
خونه پدربزرگم هستم الان . مامانم دوباره ازدواج کرد الانم اومده قهر از شوهر دومم شانس نیاورد
اصلا زندگیامون داغون.
ولی با این حال بازم شرف داریم
نه مثل برادر شوهرم که چندسال با ی زن شوهر دار دوست بود بعد شوهرش فهمید طلاقش داد و انقدر رفتن و اومدن تا حاملش کرد موقع زایمان چون باید برای بچش شناسنامه میگرفتن مجبور شد عقدش کرد همه عالمم فهمیدن چ کثافط کاری هایی کردن. ((( اینارو گفتم ک بدونید )))
بابام از کمپ هی خط و نشون میکشه هرچند قبلا خیلی زور و بازو داشت الان خار کرد خودشو براش ولی هیچوقت پدری نکرد برام حالم از همه چیز و همه کس بهم میخوره خانوادش بهش گفتن نباید ببریش تا آدم شه مطمئنم گفتن
پسر خودشون مشکل اخلاقی داره ولی هیچکس نمیگه مشکل از منه