2777
2789

دیگ پیشه مردم خجالت میکشم 

الان مردم فک میکنن من بدم بهش محل نمیزارم حرف نمیزنم 

تواین همه سال هی سعیموکردم باهاش خوب باشم مث ی خاهرباشم 

مث ی دوست خاهرشوهرم نخاست ک نخاست

باخانواده شوهرم توی خونه زندگی میکنیم .

خاهرشوهرم میبینم باهمه میگ میخنده نوبت بم برسه روبینش جوابمومیده 

اصلابام حرف نمیزنه نمیدونم من باش حرف بزنم 

بریم ی جای اصلاکنارم نمیشینه ینی همه میدونن مای مشکلی داریم 

اونم خاهرشوهرم اینطوری میکنه 

۱۸سالشه نامزده 

حتی واسش کادو هم گرفتم یای چیزخیلی دوستش داشته باشم برداشتم دادم بهش 

حتی اوناروهم مث من بی ارزش کرده 

شماباشین جای من  چیکارمیکنین 

الانم نامزده اونم ومادرشوهرم دوست ندارن من ی چیزی ازخانواده خاهرشوهرم بدونم 

ن ازوسایهای ک واسه خاهرشوهرم میارن ببینم 

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

چه آدم مهمی هم دوستت نداره😂

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی

اهمیتت نده

شان ومقام تو بالاتد

خاهرهمسر منم محل نمیده به من

حتی تبریک مراسم عقد فقط به برادرش گفت

منم محل نمیدم

اگرم رفتم خونه پدر ومادر همسرم وباشه

جز سلام هیچی باهاش مکالمه ای برقرار نمیکنم

مگع کیه


  
ببین دوست دارم فقط دلیلشو بدونم همین

فرض کن من دلیلشو بهت میگم




اصن با قیافت حال نمیکنه


خب؟

چه فرقی کرد؟

جای اون جمله ای که گفتم هر جمله دیگه ای هم باشه فرقی نداره به حالت

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

کمکککککک

baron__shabam | 5 ثانیه پیش
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز