یا خدا.
دوباره از اون حرفها
قربون خدا برم واقعا منذخیلی مشگل دارم خسته شدم از بس خدا بهم نگاه نکرده .مشگلم رو حل نکرده.
تصمیم به چیزی گرفته بودم.
عر بار غز این تصمیمها میگیرم تو همین سایت یه چیزهایی میشنوم ومیخونم دلم به درد میاد واون کارو ول میکنم
میدونم حکمت خداست.پس خدا که هست فداش بشم چرا حاجت دلم رو نمیده .خسته شدم از گریه کردن و..
بگم اون کار چیه.ولی عر بار سه ماه بی خییال میشم ولی دوباره
از شدت درد زندگی به فکرم میزنه .دوباره روز از نو روزی از نو.
هر بار خواستم با قرص برنج خودکشی کنم .از درد های شدیدش اینجا گفتن .که چه درد داره ووحشتناکه.
دلم یبار خواست با بچه هام برم با هم بخوریم یه مطلبی خوندم منصزچرف شدم.
الانم بی خیال بچه هام شده بودم منتظر موقعیت بودم تنها برم
میکفتم خدا برا بچه هام بزرگه هواشون رو داره و...