2733
2734

عموم با چن تا از همکاراش یه خونه تو نهاوند اجاره کرده بودن چون یه مدت کارشون اون جا بود بعد میگفت خونهه جن داشته میگفت میومده اذیتشون میکرده یه بار افتاده بوده رو یکیشون داشته خفش میکرده

نهایتا دل به جایی میرسد که دو راه بیشتر ندارد:یا باید خون شود یا سنگ .                                                                                           حرفی سخنی؟؟؟😉          https://abzarek.ir/service-p/msg/1785823             باید عرض کنم خدمتتون که زن جانی دپم😌😌😌

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

من باز بیداربودم کنار کولرو تو تاریکی داشتم نگاه میکردم باز یه سایه تاریکی اومد سمتم منوبزنه یهوخوابم برد توخواب دیدم عموم ا تواتاق اومدمنو زد بعدداییم بعد مامانم همش منومیزدن بعد توهمون خواب جیغ میزدم مامانم اومدهمش میترسیدم باچاقو منوبکشه فرداش لپم سوراخ شده بود😐

مامانم واسه خلاصی ا جن برام نذر کرد که بریم امام رضا

اولین بارکه زیارت کردم شبش من تنهاتوماشین بودم منتظربودم خانوادم که رفته بودن غذابخرن بیان بعدیهویی یکی توگوشم گفت اون اقارو دیدی یه صدای سردی داشت

 الان که اینارودارم مینویسم تنم یه حس عجیبی داره

بعدوقتی میخواستیم بیایم پس بازم جن زده شدم

 بعداون موقع دیگه جن اذیتم نکرد

 قران بازکردیم فهمیدم منظور از اقا امام رضابوده وکلن امام رضا جنای منو پس گرفته

بعد ی سیدخوب پیداکردیم که واسم احضارجن کرد و بلاخره شر جن ازم بعدچهارسال کنده شد

2728
واییی چ ترسناک

من اینقدر سراین قضایا زجرکشیدم که نگو هرامام زاده سیدی رفتم بازتاثیرنداشت گفتم شاسد روانیم رفتن فارابی ازم تست گرفتن گفتن هیچیت نیست‌کلیم حرف به خانوادن زدن که وقتی مشکلی نداره چرا اوردیش

 بعدا فهمیدیم دوتا خانم برام طلسم انجام دادن

چون نعل طلسم شده روسقف  خونه پیداکردیم بعدا پیش همون سیدی که برام اخضار جن کرد طالع گرفتیم فهمیدم کار دوتا خانم بوده😑💔

من یبار رفته بودم کاشت ناخن بعد ی خانوم اومد ک نوبتش بعد من بود

بعد با دمپایی هم‌اومده بود یهو شروع کرد ب صحبت کردن گف تموم کفش هامون از دم در بردن ما هم گفتیم ن بابا کی از جلوی واحد کفش می‌میدوزده و فلان بعد گف ک بخدا بردن کفش نداشتم با دمپایی اومدم گف چن بار این اتفاق افتاده بعد گزاشتن سرجاش بعد شروع کرد تعریف کردن ک جن ها اذیتش میکنن کفش ها هم جن ها برده بودن میگف نصف شبی شروع میکنن دویدن محکم تو خونه در اتاق ها میکوبن میگف همسایه ها شاکی آن ک نصف شب چرا بالاپایین میپرن بچه هات نمیزارن بخابیم قسم میخورده ک بچه هام‌۱۰ شب میخابن

یا مثلا میگف میرم حیاط میبینم ک از پنجره دارن نگام میکنن یا ی سری میگف شب ۱۲ اینا بود دیدم در و محکم‌میزنن رفتم باز کردم دیدم  جاری واحد روبرو هست گریه میکرد میگف نمیدونی اینا کجان هرچی درشون میزنم باز نمیکنن اینم گفته ن خبر ندارم اونم رفته بعد میگف صب ب همسایه گفتم اون گف ما شب خونه جاریم شام دعوت بودیم😶

تا چن روز خیلی تو فکره اون خانومه بودم و میترسیدم


بچه ها این تجربه واقعی منه

دو روز قبل زایمانم

شب بود و همسرم خواب

اومدم برم دستشویی «تو تراس هست»

یه چیزی گوشه دیوار سمت چپ تراس از گوشه چشمم دیدم که یه هیبت بود که یه شنل سیاه تنش بود و صورتش زیر کلاه شنل بود

سریع چشمامو بستم و رفتم دستشویی وقتی میومدم بیرون اول همه جارو بررسی کردم بعد دویدم تو خونه

دو سه روز هم بعد از زایمان مامانم همیشه می‌گفت وقتی میخوای بری دستشویی صدام کن تا بیام باهات

ماه رمضون بود و منم نصف شب میخواستم برم دستشویی ولی هیچی نگفتم که بیدار نشه 

یک ساعت و نیم به اذون صبح بود

مامان بزرگمم خونه مامانم بود

من رفتم دستشویی تو حیاط بود

بعد همش صدای پا می اومد و یه صدای تق تق که من با خودم گفتم مامان بزرگم اومده تو حیاط صدای عصاش هست لابد اونم میخواد بره دستشویی

میوه هم تو حیاط گذاشته بودیم روش پلاستیک کشیده بودیم هی اونم صدا میداد که با خودم گفتم این مامان بزرگ میخواد ببینه زیر پلاستیک چیه داره با عصا پلاستیک رو میزنه کنار لابد

آخرش زود بلند شدم اومدم بیرون که اون بنده خدا بره در کمال تعجب دیدم هیچکس نیست

دقیقا دوتا چراغ کنارای در خونه هست که یکیش روشن بود زیر اون یکی که خاموش بود همون هیبت با شنل سیاه رو دیدم

چشمامو بستم و حمد و قل هو الله رفتم تو دیدم مامان بزرگم راحت خوابه

مامانم بیدار شد سحری بخوره بهش گفتم انقدرررر دعوام کرد که نگو

2738

من ی مدت حالت جنون داشتم از خواب بیدار میشدم بدنم میلرزید کلا خیلی بد بود بارها فکر خودکشی زده بود ب سرم بعد تا صدای اذان میشنیدیم اروم میشدم انگار روح و هرچه کثیفی هست از جسم و ذهنم رفته

من دخترخالم میگفت یبار رفتم زیر زمین وسایل بردارم تا پله هارو رفتم پایین دیدم یچی مثله گربه بود ولی خیلی بزرگ و عجیب غریب که انگار لباس پوشیده بود داشت یچیزی مثله پرنده می‌خورد ولی صورتش خونی. بعدش تا مدت ها بنده خدا می‌ترسید تنهایی جایی بره. براش دعا گرفتن ترسش ریخت. البته برا سه چهار سال پیش بود.

دوست داشتی برای قبولیم تو دانشگاه فرهنگیان با قلب مهربونت دعا کن                                               ‌‌‌خدایا ما روی تو خیلی حساب کردیم...🌱

یه خونه قدیمی داشتیم همیشه طلاهامون وپولامون تو خونه غیب میشد حتی گاو صندوقم گرفتم بازم غیب میشدن خلاصه رفتم از صاحبه اصلی خونه باهاشون قضیه درمیون گذاشتم گفتش سره ماهم همین بلا اومده بود بخاطره همینه فروختمش توش جن داره خلاصه ما دیگه کم اورده بودیم ما هم فروختیمش نقل مکان کردیم

یبارم‌ دوست مامانم اومده بود خونمون میگفت یبار خیلی ناامید بودم شب کلی گریه کرده بودم و از خدا خواستم مرگ منو بده نصف شب احساس کردم روحم از بدنم خارج شده و بالا میره تو همون لحظه گفتم خدایا بخاطر بچه‌ام نزار من بمیرم و اینا بعد انگار روح به بدنم برگشت‌.

دوست داشتی برای قبولیم تو دانشگاه فرهنگیان با قلب مهربونت دعا کن                                               ‌‌‌خدایا ما روی تو خیلی حساب کردیم...🌱

همکلاسیم تعریف میکنه واسه فاملیشون زهرا اتفاق افتاده 

میگفت تو حیاط داشته رو بالشی هارو میشسته یهو دیده یکی از روبالشی ها دورشون با نخ قرمز دوخته شده بعد گفته اخه من نخ قرمز ندارم همرو با سفید میدوزم بعد اول محل نداده یه دختر داشته  ۶ و نیم صبح میرفته کلاس زبان شوهرشم ۶ صبح میرفته سرکار خلاصه زهرا تو خونه تنها بود ک دید برقا قطع شدن کاری نداشت بعد چون خونه پنجره نداشت تاریک بود یهو دید مبل هی میره یکم عقب میاد جلو بعد میترسه جیغ میزنه میره تو اتاق درو میبنده بعد درو ی کوچولو باز میکنه میبینه یکی کپی خودش داره مبل و میبره عقب و جلو بعد زهرام میگه میدونم تو همزاد منی بس کن خفه شو داد میزنه بعد جنه هم اول وایمیسته بعد تند تر کارشو انجام میده تا زهرا جیغ میزنه جن هم اروم میره سمت در درم میبنده و میره شب موقع خواب ساعت ۴ صبح زهرا چشاشو بسته بود میخاست بخوابه دید داره صدا میاد چشاشو یه کوچولو باز کرد دید همون جنه داره بشقاب هارو از تو کابینت در میاره میزاره رو اپن دوباره برمیداره میزاره سر جاش بعر میترسه ولی خودشو میزنه به خواب تا اینکه دعانویس میگه برات دعا نوشتن و اینکه موقع اذان رفتی تو حیاط رو بالشی شستی بچه ی جن اونجا خواب بوده اذیتش کردی میگ وقتی قران میخونم یکی میاد میشینه رو سرم چشامو میبنده 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687