منم یبار خواب دیدم روی میز خوابیده بودم چند تا جادوگر با شنل که صورتشون معلوم نبود داشتن یه دعایی میخوندن بالا سرم یکیشون بهم گفت ۳روز دیگه میمیری
انقدر ترسیدم که جیغ زدم انقدر بلند بود که خودم از صدای جیغم بلند شدم
حدود ۸سال پیش
عزیزم ان شاالله که می بخشن و خدا هم می بخشه، راستش خیلی ها ممکنه متوجه فاجعه بودن سقط نباشن خیلی عادی شده، اگه میتونی و اذیت نمیشی،یه تاپیک بزن دراین باره، شاید با تاپیک شما یکی متوجه بشه وسقط نکنه و باعث خیر بشی
من ماه رمضون ظهر با شوهرم رفتیم بیرون خرید کنیم هوا خیلی گرم بود زیر آفتاب راه میرفتم حالم خیلی بد شد جوری که روی زمین نشستم چمن رو میکندم و حس کردم آب داغ رو مخم میریزن رو به موت بودم شوهرم قبلنا خیلی بد رفتار میکرد تو اون حال دعوا م کرد آبرومو بردی خیلی بد بود با هزارتا مکافات رفتیم خونه یه هندونه خرید با برادرزادش خورد ولی من افطار نکردم با گریه نماز خوندم و خوابیدم خواب دیدم یه حاج خانم از فامیلا شوهرم که به تازگی فوت کرده بود و خیلی بخشنده بود روی چمن سفره پهن کرده بود صدام کرد گف گریه نکن بهم هندونه داد خوردم ازش درمورد قبض روحش و فشار قبرش سوال کردم گفت الحمدلله جز خیر چیزی ندیدم
اشکالی نداره عزیزم...میدونم قربونت برم ...راستش یاد بابام افتادم ...بهترین بابای دنیا بود ...چقدر اینجا همدرد داریم...کسایی که پدر و مادراشون رو از دست دادن...امیدوارم کسانی که پدر و مادر دارن قدرشون رو بدونن... بهترین نعمت های خداوند پدر و مادرند
