چقد دلم گرفته بود از کارای شوهرم پیامارو که خوندم بیشتر دلم گرفت و کلی گریه کردم.
منم خیلی از خونواده ام دورم ایران نیستم و باردارم . شوهرم حرف زدن بلد نیست البته وقتی بخواد خودشو توجیه کنه زبون درمیاره یک متر.
ارتباطمون با خانواده ها خوبه. ولی زندگی مون مسخره است. هیچ برنامه ریزی خانوادگی نداریم مثلا هیچ وقت برای تفریحی ، خرید وسیله ای برای خونه و .. نمیشینه برنامه بچینیم اینکار بهم حس منفی میده که زندگی خانواده ما برنامه نداره و بی هدفه. الانم که باردارم، ناخواسته بوده و من هر وقت میپرسیدم از همسرم که برنامه ما برای بچه دار شدن چیه میگفت حالا بچه دارم میشیم.
تو خونه هم ذهنش یا درگیر کارشه یا تو تل.گرام چنان عمیق میره تو اخبار بی ربط که نگو.
دیشب مثلا قرار بود بره نون بگیره و چون هوا بد بود گفت که تو نرو مریض میشی چون راهش دور هست منم نرفتم. از ساعت هشت رفت نون بگیره ساعت ده و چهل دقیقه رسید خونه.
من از نگرانی مردم که هیچ، شار.ژ هم نداشتم که باهاش تماس بگیرم چون اینجا کسی رو ندارم که بهش زنگ بزنم اصلا برام شار.ژ نمیخره. با واتس اپ و تل.گرامم جواب نمیداد.ساعت 9زنگ زد که من یه ربع دیگه میرسم و یکی از دوستام که تازه از ایران اومدن پیش اونام و یه ربع دیگه میام. ولی یه ربعش شد یک ساعت و نیم. اصلا نگفت من زن حامله تو خونه گرسنه موندم که آقا تشریف بیارن یه لقمه نون بیارن و از اون بدتر اینکه پیش دوستش و همسر دوستش قشنگ نشون داد که من چقد بی ارزشم براش که یه ربعش راحت میتونه به خاطر اونا بشه دوساعت و آقا به روی خودش نیاره.
چقدر مردها قدر نشناسن. تو مملکت غریب که به خاطر ایشون ما الان تو غربتیم عوض اینکه هوامو داشته باشه بی توجه تر هم شده.