2777
2789
بسم الله النور💫 با درک به همزمان بودن هزاران واقعه بخونید و برگ های قبل رو هم خونده باشید لطفا چون ...

بسم الله النور💫
با درک به همزمان بودن هزاران واقعه بطور همزمان در هزاران مکان بریم به بخشی از تجربیات بپردازیم.
⏸ اون هیبت زیبارو و رشیدو نورانی تموم لحظات همراه تو هست ، فقط گاهی تو حسش میکنی و گاهی نه. یه بار مهربونه باهات یه بار نه. یه بار نوازشت میکنه یه بار ترکت میکنه ... (یعنی فکر میکنی تنهات گذاشته ولی واقعا اون بوده  حضور داشته ، ولی فقط من درکش نمیکردم)
خلاصش که حضورش هست اما کمرنگو پر رنگ میشه
ترسناک و زیبا میشه که البته درکی که من کردم اینجوریه که شاید من بودم که میترسیدم،  و اون هیبت نورانی تغییره ظاهر از زیبایی به زشتی نداشته.
پس همه چی با توجه به فهم و درک من توصیف میشه؛
( پس بریم💚🦋)
◀️ پس از اینکه در یک قطره آب بصورت میکروسکوپی هدف از خلقت تو و چگونگی بوجود اومدن تو و اسرار نظام افرینش و کل عالم کائنات رو ، و انگاری تموم علوم دنیا و شگفتیهای زمین، آسمانها و دریاها، کوه ها و جنگل ها ، آفرینش مخلوقات و سیاره های دیگه رو نشونت میدن و همه ی این اسرار رو در اختیار تو قرار میدن، درک من اینجوری بود که با دنیا اومدن ما به این جهان هستی همه ی اون علوم و اسرار افرینش رو از ما میگیرن و منجر به گریه ی ما میشه .(درک من البته)
من در خاطرم هست یک نوزادی که بشدت با دنیا اومدنش گریه میکرد و...
ولی واقعا نمیدونم اون نوزاد خودم بودم یا نه.
اما چیزی که درک کردم از اون لحظات رو براتون به تصویر میکشم.
تصور کن یک اتاق عمل بیمارستانو که قراره یک کودک متولد بشه ، من اونجا بودم و میدیدم، اون هیبت نورانی روبروم بود و کادر پزشکی که یادم نمیاد چند نفر بودن مشغول کارشون بودن.
لحظه ی با شکوهی بود در فضای اتاق عمل
بشدت معطر ، بشدت پر از نور، شبیه به طیف رنگین کمان پس از باران ، اما میلیونها برابر زیباتر... خیلی بوی خاص و نابی فضای اتاق عملو گرفته بود، من و هیبت نورانی خیلی خوشحال بودیم و سر از پا نمیشناختیم، به قدری انتظار شیرینی بود به قدری حال و هوا و حسش خوب بود که اون لحظه ی ایستادن و نگاه کردن رو نمیشه مثال زد،
چجوری بگم براتون😍 زیباترین انتظاری که کشیدین تو زندگی چی بوده، میلیاردها برابر زیباترش کنین اون لحظاته منتظر شدن و هیجانی خوشحال بودن رو برای خودتون،
یه حس بی نظیرر👌🏻😍
مادر در حال درد کشیدنه ، کودک واقف به اسرار افرینش و در دنیای دیگری است، پزشک مشغوله اینه که تمام تخصصش رو برای یک زایمان انجام بده... و من و هیبت نورانی هم به انتظار باشکوه ترین لحظات افرینش ...🦋💚😍
پ ن: خیلی مقام والایی داره مادر❤️ اشک شوق میریختمو مینوشتم این چند برگو
.
ادامه بزودی در برگ۱۸

میشه واسه شادی روح پدرم صلوات بفرستید؟
بسم الله النور💫 با درک به همزمان بودن هزاران واقعه بطور همزمان در هزاران مکان بریم به بخشی از تجربی ...

بسم الله النور💫
این برگو خودمونی میگیم چون هممون بزرگ شدیم دیگه😉😁 این پیج رنج سنی بالای ۲۵ ساله 💚 پس امیدوارم ازم خرده نگیرید🦋
فضای اتاق عمل جراحی زایمانِ نوزاد با همون زیبایی های بی وصفش...
پزشک متخصص مدام با مادر صحبت میکرد، و گویا منتظر بودن همه ی گروه اتاق عمل تا زمان دقیق زایمان فرا برسه، گویی تموم فرشته ها و مخلوقات نورانی خداوند در کنار ما نظاره گر بودند؛
پزشک متخصص دهانه ی رحم مادر رو مدام معاینه میکرد تا به وقتش هر انچه تخصص و اموزش دیده رو با دستانش که دستی از دست خدا بود ، به کار بگیره.
لحظه زایمان فرا رسید، پزشک به مادر اطلاع داد و از مادر خواست همکاری کنه ، درد رو تحمل کنه و زور بزنه تا متخصص بتونه کارش رو انجام بده.
چهره ی مادر که پر از دلهره ترس و درد بود اینطوری برام به تصویر کشیده شد:
تموم روزهای بارداری، تموم استقامت هاش ، تموم صبوری هاش و تموم خستگی هاش ، روزهایی که از خودش مراقبت کرد تا اشرف مخلوقات و هدیه ی خداوند اسیب نبینه ، تموم روزهایی که درد کشید و وزنه ای از پاداش الهی رو تحمل کرد ، تموم روزهایی که افسرده شد، ناراحت و غمگین شد، زشت شد و یا از استرس بیمار شد ، تموم روزهایی که نمیتونست هر طور دلش میخواد بخوابه و تموم روزهایی که در حسرت پهلو به پهلو شدن بود، من تموم اینها و همه ی انتظار شیرین مادر برای روز موعود یعنی تولد کودک رو میدیدم ...
متخصص به مادر میگفت زور بزنه و فشار بیاره تا سر نوزاد از دهانه ی رحم یا نمیدونم هر اصطلاح پزشکی که داره بیرون بیاد،
و با هر زور زدن مادر ، گویی تموم دردهای جسمی رو تحمل میکرد فقط و فقط به عشق اینکه مادره و الان باید فقط و فقط به سلامت فرزندش فکر کنه❤️
شدت درد مادر انقدر زیاد بود که تموم حاضرین از جمله کادر پزشکی رو من میفهمیدم که از تحمل این درد ناراحتن و دلشون میخواست هرچه سریعتر به بهترین نحو ممکن زایمان تموم بشه، اما انرژی هیچ کدام از کادر پزشکی منفی نبود و کل فضای اتاق عمل جراحی رو حس خوشی و مثبت پر کرده بود ، اخه کادر درمان میدونستن که پایان این دردها حاله خوبه و حس رضایت پس از سختی.
کادر درمانی باز هم از مادر میخواستن فشار بیاره و زور بزنه، شدت دردها بسیار شده بود، خیلی زیاد. من که متعجب و پریشان و ناراحت و پر دلهره شده بودم با لحنی مظلومانه و پر از غم به هیبت نورانی گفتم :
این همه زیبایی، نور بی نظیر و طیف قشنگ رنگین کمان، عطر ناب تموم گلهای دنیا  و  و  و
برای چی بود پس؟ که مادر انقدر درد بکشه؟ چرا تموم کائنات و فرشتگان و تو از دیدن این درد لذت میبرید؟
چرا خوشحالید؟؟ ...
💚

میشه واسه شادی روح پدرم صلوات بفرستید؟

مامان ها✋✋ طاها من مشکل توجه تمرکز و تاخیر کلام داشت.

دو سال برای گفتار درمانی حضوری می‌رفتیم که بی نتیجه بود.😔

تا با خانه رشد که صد تا درمانگر تخصصی گفتار و کار و روانشناس آنلاین هستن آشنا شدم، برای هر مشکلی هم آقای خلیلی بهترین درمانگر رو بهم معرفی کرد. 

این مدت خدا رو شکر پسرم خیلی پیشرفت کرده.🤩🤩

اگه نگران رشد و تربیت فرزندتون هستین خانه رشد عالیه. شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید.

بسم الله النور💫

با توجه به درک اینکه زمان معنا نداره و اتفاق ها در هزاران زمان و هزاران مکان بطور همزمان میتونست رخ بده بخونید.

⏸ پرسیدم چرا خوشحالید؟؟

سرمو به سمت بالا چرخوندمو فریاد زدم به کل کائنات شما چجور مهربون هایی هستید که از دیدن درد مادر دارین لذت میبرید؟

هیچ کدومشون محلم نمیدادن و انگار اصن اون فرشتگان و ملائک در فضای اونجا منو نمیدیدن یا شایدم بهم توجه نمیکردن، نمیدونم.

به هیبت نورانی نگاه کردمو گفتم:چرا خوشحالن ایناها؟ چرا تو خوشحالی؟ چرا از نظاره کردن درد یک مادر غرق در خوشی شدید؟

حتی هیبت نورانی هم هیچ پاسخی بهم نداد و فقط ازون لبخندای دوست داشتنیش😍 که قربونش برم که چقد لبخند خوووبی بود😍، ازون لبخنداش زد.

انگار هیبت نورانی بهم اشاره کرد که حامد بیا بریم به زندگی مادر،

بلافاصله خودمو تو زندگی قبل مادر دیدم؛

ازریزترین جزییات نیک و بد تا بزرگترین اتفاق های خوب و یا بد زندگیشو دیدم،

و هزاران سوالی که بابت هر اتفاق ، من از هیبت نورانی میپرسیدم و با تصویر از زندگی مادر نشونم میداد تا پاسخمو بگیرم،

هزاران تصاویر و پرسش و پاسخ از زندگی مادر رو نشونم دادن.

تنها چیزی که ازون هزاران یادمه اینه که فهمیدم؛

چرا خوشحال بودن از درد مادر و جوابش چیه؟

تصور کن مادر در حال درد کشیدنه و سر نوزاد در حال بیرون امدن از دهانه ی رحم هست،

با هر دردی که مادر میکشید با هر آخی که مادر میگفت صدها اتفاق جذاب و زیبا رقم میخورد،

خیلیییی جذاب😍 خیلیی زیبا و بسیار منحصربفرد😍

به من نشون دادن بزرگترین درد جسمی که هیچ مخلوقی نمیتونه تحمل کنه رو ، خداوند به مادر در هنگام زایمان میده!

و اتفاقا مادر خیلی هم خوب میتونه تحمل کنه.

چون خداوند میخواست بهشتی کنه اون فضا رو؛

یعنی چی ؟ میگم...

بخشی از خطاها، گناه ها و الودگی های روح مادر تا قبل از اون لحظه به تصویر کشیده میشد برام و با هر درد، تموم اونها به سمت یکی از فرشتگان اونجا میرفت تا بسوزه و دود بشه به آسمان،

اینجوری برات میگم چون شاید کمی از زیباییش رو حس کنی:

تصور کن هر دردو اشک مادر حین زایمان، بشه بخشی از گناهانش که تبدیل شده به یک اسپند معطر، و داده شده به یک مامور خدا که اون اسپندها رو بریزه روی ذغال و دودی معطر ازش حاصل بشه که به آسمان میره و با استشمام معطر اون دود،

من غرق در خوشی، تعجب، هیجان، و زیبایی های منحصر بفرد بودم که نگاهم با دنبال کردن اون دودها...

ادامه بزودی در برگ۲۰

میشه واسه شادی روح پدرم صلوات بفرستید؟

سلامِ خداوند بر مادرانِ سرزمینم

برگ۲۰

⏸ نگاهم با دنبال کردن اون دودها بود که کل عالم کائنات و جهان افرینش گویی معطر شد، همراه با نشانه های خاص.

تصور کن روی زمینی و به اسمانی نگاه میکنی که هواپیمایی اون بالا در حال پروازه و خط زیبایی روی ابرها انداخته ... من اون دودها رو اینجوری میدیدم که مدام خط ها و نشانه هایی زیبا خلق میشد، انگار نقاشی ای از زیباییها بسازن لذتشو که بردی، پاکش کنن و دوباره بسازن و ... خیلی ناب😍، حتی انگار جملات میدیدم اما هیچ چیش یادم نمونده😔 خیلی دلم میخواست بدونم معنای اون جملات چی بود که با دود شدن گناهان مادر معطر شد،زیبا شد، و روی آسمان جذابه کائنات خلق شد.

در حین نگاه به این جریانات زیبا و منحصر بفرد بودم که گویا متوجه فریادهای مادر شدم، فریادهایی که از قبل بیشتر بود، ناله ها و دردهای بشدت زیادتر از قبل...

ترسیده بودم، نمیدونستم چیشده، من پر از استرس و اضطراب بودم اما هیبت نورانی آروم و خوش رو و صبور...

مادرکه بشدت پر از دردو فریادو خدایا به دادم برس بود،

من بشدت دلم میسوخت و انگار گریه میکردم...

یکی از پرستارا رفت بالای سر مادر و هر دو دستای مادرو گرفتو بهش میگفت تحمل کن قوی باش ، فشار بیار که داره تموم میشه ،،،

از همون خط دودهای زیبایی😍 که در آسمان خلق شده بود یک قدرتی و یا هیبتی و یا نوری از آسمان به زمین اومد، خیلییییی زیبا😍👌🏻💚و در وجود اون پرستاری که دستای مادرو گرفته بود داخل شد،

انگار من اینجوری دیدم یکی از فرشتگان نورانی خدا هر دو دستای مادرو گرفته و یا شایدم هم اون پرستار دستاش تو دست مادر بود و هم دست فرشته ی خدا در دستای مادر، نمیدونم ، اما هر دوشون کمک میکردن که مادر صبوری کنه و بیشتر اذیت نشه، پزشک متخصص هم که مشغول کارش بود، سر نوزاد و بعد هم شونه های نوزادو که دیدم قشنگ😍 به ارومی از دهانه رحم اورد بیرون، و بعد هم کل بدن نوزاد... (سانسور شده و بسیار خلاصه وار)

لحظش خیلی باحال بود شاید بخندین بهم، ولی انگار پس از این لحظه کل حاضرین که فرشته های کائنات بودن دست میزدنو تشویق میکردنو خوشحالی میکردن ...

مادر از شدت دردهاش کاسته شده بودو ارومتر شده بود، همه غرق خوشحالی بودیم که دردای مادر تموم شد که من دیدم پزشک متخصص نوزاد رو کله پا کرد!

نوزاد پر از گریه و پر از جیغ های فراوون و باز من پر از ترس پر از سوال و پر از نگرانی، دلم میخواست برم بزنم تو گوش دکتره که بگم این چه کاریه داری میکنی ولی نمیتونستم،

با همون حال نگرانم از هیبت نورانی سوال کردم چرا گریه های نوزادو نمیبینی، الان نوزاد میمیره سرو صورتش،

کامنت اول بقیش

میشه واسه شادی روح پدرم صلوات بفرستید؟

بسم الله النور💫

: نوزاد داره میمیره نگاش کن صورتش کبود شده،یه کاری بکن ، که هیبت نورانی با همون صورت زیبای اروم و صبور و خندونش و با زبون بی زبونی بهم گفت: آروم باش نوزاد نمیمیره، بیا بریم برات توضیح بدم:

لحظات شگرفی رو برای من به تصویر کشیدن، فوق العاده عجیب و باورنکردنی که اطلاعاتی اندازه ی اب اقیانوس های جهان نشونم دادن اما الان انگار یک قاشق چایخوری از اون آبهای اقیانوس ها در خاطرم هست که همین یه ذره رو بریم باهم تصورش کنیم:

همینطور که به صورتِ کبود و کله پا شده ی نوزاد نگاه میکردم ، رفتیم به یک عالم عجیب و غریب، عالمی که تصورش برای من شبیه به هیچ یک از خاطراتم نیست، عالمی که نه زشت بود نه زیبا، نه ترسناک بود نه اروم، مخلوقات متفاوت و جورواجوری میدیدم که جذابیتی برام نداشتن، نمیدونم شایدم لطیف و مهربون و خندون نبودن، خلاصش که عالمی بود که همه چی مبهم بود با موجودات عجیب و غریب از نظر من و با فکرِ الانه من که دارم مینویسم.

تصور کن عالمی تخیلی که برای افکاره ما شبیه به واقعیت نبود! گرچه بود... واقعی تر از واقعی!

همه چی روی اصول و حساب بود ، زلال و شفاف...!

هیبت نورانی نگاه من رو به یکی از اون موجودات عجیب و غریب جلب کرد و وارد اون موجود شدیم ، آره وارد اون موجود شدیم، ینی چی؟ ینی اینکه انگاری من الان برم تو بدن داداشم و دنیا دنیا اطلاعات بدست بیارمو ببینم چخبره، مغز قلب رگ خون ریه همه چی. که اصن نمیدونم شبیه چی بود، میلیون ها گیگ پاسخ برای من بوجود میومد و از هیبت نورانی میخواستم بهم بگه چی به چیه!؟ اونم با روی خوش کاملا بهم میگفت، و میلیاردها گیگ اطلاعات به من میداد،

یه قسمتی از اطلاعات که یادمه این بود که: اون موجوداتی که از نظر من عجیب و غریب بودن، روح میلیونها انسان و موجوداتی بودن که هنوز بدنیا نیومده بودن!!!

منحصر بودن و هر کدام یک شکل ، هیچ کدوم شبیه اون یکی نبودن...

نمیدونم چیزی که درک کردم درسته یا نه اما یک درصد احتمال میدم اینجوری بود ک گفتم ،

انگاری یک جهان دیگه ای بود که میلیونها موجود، جهانی از شگفتیها رو تماشا میکردن و خودشون انتخاب میکردن که درخت یا گل باشن! چه نوعش...

کرم خاکی باشن یا مار ! چه نوعش،،،

شیر باشن یا پلنگ ! چه نوعش و ...

یا مثلا انتخاب کنن انسان باشن! در کجای دنیا متولد بشن، پدرو مادرشون کی باشه، با چه شرایطی متولد بشن، سالم باشن یا معلول !!! و ...

که خیلی پیچیدس و فهمم بهش قد نمیده و هرچی بهش فکر میکنم میفهمم که دارم کمتر میفهمم🤣، پس ازش میگذرم...

هیبت نورانی ایناها رو که نشونم داد، گفت حالا اون یکی موجودو ببین...

میشه واسه شادی روح پدرم صلوات بفرستید؟

بسم الله النور💫

توی همون عالم عجیب و غریب که بودم هیبت نورانی بهم گفت حالا اون یکی موجود رو ببین، نگاش که کردم دنیایی دیگر از تصاویر برام باز شد.

تا اراده میکردی به میلیاردها قابلیتت دست پیدامیکردی اما هیچ توانایی ای نداشتی، یادمه اون موجود خیلی خاص و عجیب بود ، با اینکه میدونستم نمیشه ، اما چندین بار تلاش کردم لمسش کنم مثلا بفهمم چجوریه چیه و هزاران سوالی که در حال حاضر واسم بی جواب مونده،

با نگاه کردن به اون موجود رفتیم به اعماق اقیانوس ها شاید عمقی حدود ۱۰ هزار متر  شایدم بیشتر ، تصور کن عمق اب اقیانوسی رو که هیچ وقت بشر نتونسته کشفش کنه ، عمقی از اب اقیانوس که ذره ای نوره روز در اونجا وجود نداره یا بهتر بگم خورشید در حالیکه میتابه یک دوم از عمق اقیانوس رو نوره زندگی و حیات میده  و اعماقی از اقیانوس وجود داشت که نوره خورشید به اونجا نمیرسید...!

فهمیدم که اون موجودی که داخلش وارد شدیم یک آبزی بود حالا چی بودش، نمیدونم.

در عمق ابهای اقیانوس که هرگز کشف نشده و بسیار تاریکه تاریکه تارررریک بود مخلوقاتی حیات داشتن و زندگی میکردن، مثل همون ماهی یا تموم موجوداته دریایی دقیقا شبیه به همون ها با کمی تفاوت ظاهری ، اما هیچ بنی بشری با خبر نبود چون کشف نشده بوده،

یا بهتر بگم تجهیزات و دانش انسان ناتوان بوده و نتونسته به اون عمق از اقیانوس راه پیدا کنه، اونجا هیچ نوری وجود نداشت تاریکه تاریک بود اما ابزیان اونجا راهشون رو پیدا میکردند، روز داشتند و شب، خواب داشتن و بیداری،  حتی نوری جدا از خورشید داشتند !!! که الان برام سواله چجوری؟ چی میخواست هیبت نورانی به من بفهمونه که یادم نیست!

عجیب بود، فکر میکردی هیچ مخلوقی قادر به زندگی و ادامه ی حیات در اونجا نیست اما زندگی بود! حیات بود!

فکر میکردی هیچ نوری نیست اما بود!

(کاملا نیستی نمایان بود اما هستی و زندگی نمایان تر)

شاید اونجا بود که روح من به درک کرد که دانش بشر هیچه هیچه هیچه از دنیا و چه زندگی هایی توسط مخلوقات خداوند در جریانه که بشر  هنوز نمیدونه و شایدم هرگز ندونه !!!

به اتفاق هیبت نورانی از اعماق اقیانوس خارج شدیم بسطحی  از عمق آب رسیدیم که نور خورشید رو حس میکردیم، به من نشون میدادن ماهی های بسیار بسیار ریزی رو که با صید شدن و خورده شدن توسط ماهی های بزرگتر انگاری به کمال میرسیدن .

یا اینطور بگم به همون آرزویی که داشتن در اون دنیای عجیب و غریب و خودشون انتخاب کرده بودن با طعمه شدن و مرگ به اون آرزوهه میرسیدن!!!

ادامه در کامنت اول

میشه واسه شادی روح پدرم صلوات بفرستید؟

بسم الله النور💫

بخشی از جهان هستی و ...

ماهی ، قایق ، تور، صیاد، ماهی فروش، ماهی بخر، ماهی بپز ، ماهی بخور . و ...

(با ریتم نوشتم🤠)

همه ی اینها شدند یک زنجیره ی گسترده و زیبا با هزاران سال زمان و و میلیاردها واقعه برای خلق همان نوزادی که توسط پزشک متخصص کله پا شده بود و با نگاه من به اون نوزاد و اون وضع در اون لحظه این تصاویرو برام باز کردن ...

دقت کن نگفتم ۹ ماهو ۱۰ ماه برای تولد یک نوزاد، بلکه هزاران سال زمان و میلیاردها واقعه برای تولد یک نوزاد دخیل بودند!!!

که من فقط یک نوک سوزن از اون دریای اطلاعات رو یادمه.

بطور مثال با اینکه فقط یک قطره از اقیانوس های اسرار جهان هستی رو  به من نشون دادن ، وقتی بهش فکر میکنم گاهی دیوونه میشم و بعد متوجه میشم که اصن نباس به چونو چرای خداوند و جهان هستی فکر کنم! چون به این نتیجه رسیدم مغز بشر توان درکش رو در این دنیا نداره...

یه چیزایی از تجربیاتم میخوام براتون بنویسم که خیلی با علم پزشکی و حتی علم تغذیه که خودم کلی مباحث خوندمو سمینارها و دوره ها سپری کردم تا به شاگردام برنامه غذایی بدم فرعیتش منافات داره.

البته برای من قابل هضم تره  چون خودم

از  مرده بودن به زنده شدن،

از ضربه مغزی و از دست ندادن حافظه،

از عدم تکلم به صحبت کردن،

از عدم دیدن به دیدن،

و از عدم راه رفتن به راه رفتن دست پیدا کردم.

درحالیکه در علم پزشکی قرار نبود چنین اتفاق هایی بیفته .

حالا با این تفاصیل آماده شو برای درک چیزی ک میخوام بگم ...

تموم زندگیا و افراد وابسته به اون زنجیره ی تولد نوزاد رو به من نشون دادن کامل و بی نقص،

مثل یک فیلم با علت ها و معلول ها، ولی تمامش پاک شده از ذهنم و فقط معدود چیزهاییش که یادم مونده رو براتون میگم:

وقتی به اتفاق هیبت نورانی یا همون لیدر مهربونم در طول سفر به روی آب اومدیم( در برگهای قبل بهتون گفتم)رفتیم به مغازه ی ماهی فروشی که کل ماهی هاش رو از صید اون اقای صیادی که قایق داشت خریداری کرده بود.

من و هیبت نورانی روبروی اون مغازه که در بازار ماهی فروشان بود ایستاده بودیم، و به دونه دونه ی ماهی های آماده ی فروش نگاه میکردیم

و  با هر نگاه به درون هر ماهی که جانی در بدن نداشت وارد میشدیم،

یادم نمیاد چیا به من نشون دادن تو بدن ماهی ها، اما با توجه به چیزهای  که بعدش  دیدم حس میکنم هر ماهی با اون ماهی دیگه فرق داشت با اینکه همشون یک نوع بودن !

یعنی تصور کن همشون ماهی شیر بودن اما هر کدومشون یه جور اناتومی بدنی ، شکل و ساختار داشتند، همه ی اینا وقتی جالب شد که ادمهای مختلف هر کدوم از اون ماهی ها رو خریداری میکردن ...

میشه واسه شادی روح پدرم صلوات بفرستید؟

بسم الله النور💫

آدمهای مختلفی به بازار ماهی فروشان میومدن که هر کدام یک فرهنگ اعتقاد نگرش و درجه ای از بهشت و جهنم داشتند( همان خوبی و بدیهایشان)، جدا ازینکه درون زندگی هر کدوم از اون ادمهای رهگذر رو من میدیدم، ، ، که پس از بازگشت ب این دنیا خداوند هرچه صلاح بدونه رو از خاطر اون شخص میکنه...پس من دنباله ی چیزایی که نمیگم رو ینی یادم نیست.

بگذریم ...

هر کدوم از اون رهگذرها دارای نگاه یا انرژی یا فرکانسی یا ارتعاشی بودن که انگار با نگاهشون به میز ماهی ها تاثیراتی غیر قابل توصیف بوجود میومد در اون محیط!!!

اون تاثیرات فقط با چشم اتفاق می افتاد! ینی چی؟؟ ینی اگه ۱۰۰ تا رهگذر رد شدن و فقط ۱۰تاشون به ماهی ها نگاه کردن، همون نگاه ده نفر تاثیرات اون فضا رو بوجود میاورد و اون ۹۰ نفر دیگه هیچ تاثیری در اون محیط بوجود نمیاوردن. ینی هرکسی به ماهی ها نگاه میکردو میرفت، یا نگاه میکردو قیمت میپرسیدو نمیخرید و یا میخرید تاثیر گذار در اون فضای بوجود اومده میشد.

حالا اون فضای بوجود اومده چجوری بود؟؟؟

غیرقابل توصیف اما اینجوری تصور کن هر کدوم از اون ارتعاشات رهگذرها شبیه پنبه های بزرگ باشه و توسط دستگاه پنبه زنی حلاجی بشه و چیزی شبیه به انبوهی از ابرهای سیاه و سفید رو که به صورت طبقه طبقه روی هم قرار گرفتن رو بوجود بیاره، و تو در طبقه طبقات اون ابرهای سیاه و سفید دنیای عجیب دیگری ببینی که بهت نشون بدن از حالا به بعد در جسم و ساختار هر کدوم از اون ماهی های صید شده تغییراتی بوجود میاریم!!!!!!!!!!!

اونجا خیلی خارق العادس تصاویرش، هیچیش شبیه اینجا نیست و هیچیش با ادبیات اینجا یکی نیست، اونجا یک سلول رو اندازه وسعت یک شهر بهت نشون میدن با تمام جزییات اعم از زیبایی ها و زشتی ها، علت ها و معلول ها، هدف ها و کارکردها روشنایی ها و تاریکی هاش و ...

پس اگه چیزی مجهول و نامبهم بود براتون بدونید هیچکس در این دنیا نمیتونه طوری بیان کنه تا رفع ابهام بشید و حق مطلب ادا بشه، پس همه تشبیه از درک و تجربس.

بخشی از این جریان که در خاطرمه و خیلی شگفت اوره در پایین براتون میارم تا بهتر درک کنیم.

تموم ماهی ها فروش شد و من به اتفاق هیبت نورانی به زندگی چند تن از خریداران ماهی ها رفتیم.

یک اقای جوانی ماهی هایی که خریده بود رو برای تولد و جشن با دوستاش در نظر گرفته بود.

یک شخص دیگری سرهای ماهی، استخوان یا همون اضافات غیرقابل خوردن ماهی رو از فروشنده گرفته بود.

و یک خانم میانسال ماهی هایی که خریده بود رو درب خونه ی بچه هاش برد...

حالا تا اونجایی ک در خاطرم هست براتون مختصر و مفید هر کدومشو باز میکنم:

میشه واسه شادی روح پدرم صلوات بفرستید؟

بسم الله النور💫

اول بریم سراغ اون پسر جوونی که ماهی ها رو برای تولد و مهمونی با دوستاش در نظر گرفته بود رو باهم تجسم کنیم.

اون اقا ماهی های خریداری شده رو داخل ماشینش گذاشت و رفت ، حین مسیر اتفاق های زیادی افتاد تا اون اقا به خونه رسید. که چون چندین مرتبه در تجربه ی من به تصویر کشیده شد و تکرار شد وقایع شبیه به هم ، من یه بخشیش رو براتون میگم ...

نکته ی جالبش این بود که ، مسیر پر ترافیکی رو میگذروند و در بخشی از ترافیک پلیس راهنمایی رانندگی چراغ رو بیش از حد قرمز نگه داشته بود که با بوق های ممتد و عصبانیت مردم و فحشو ناسزا ،

تموم اون فرکانس های ادمای محیط روی بدن ماهیی های بی جان تاثیر گذاشت! انگاری ساختار مولکولی سمی ایجاد میکرد، که قابل تغییر به ساختار زیبا اما بود!!!! (اینجا رو داشته باشید تا بهش که رسیدیم براتون تغییر به ساختار زیبا رو بگم)

اقای جوون به خونه رسید، ماهی ها رو توی یخچال خونشون گذاشت، شاید بهم بخندین ولی به محض وارد شدن اون ماهی ها به درون یخچال خونه، انگاری اون ماستو ابلیمو و سیب و پرتغال یا هرچی درون یخچال بود، میدونستن که این ماهی ها روزی اهالی این خونه نیستن!!!! که دقیقا هم همینجور بود.

( درون یخچال هر خوردنی و نعمتی که بود دارای سلول هایی بودن که درشون حیات جریان داشت که قابل وصف نیست)

اون اقای جوون چند ساعت بعدش ماهی ها رو برداشت و به سمت محل جشن و پارتی و تولدی که در نظر داشت برد...

که از زمان خرید ماهی ها تا اون زمان کلی تغییرات در فضای سلولی ماهی ها با ارتعاش ها و پالس های خوب یا بد، یا همون فرکانس ها و انرژی های مثبت و منفی اطراف ، درون بدن بی جانِ ماهی ها بوجود میومد. عجیب خیلییی عجیب!!

( این حرفهای من کلی تصویر داشته که ادبیاتی برای بیانش نیست و خلاصه وار گفته میشه که تکراری نشه)...

خب بساط جشن و سرور و پایکوبی و به قول ما جوونا امروزی، پارتی شروع شده بود. مهمانی ای پر از دختر و پسر، خوراکی های مختلف اعم از مرغ و ماهی و ...

نوشیدنی های مختلف و ...

که من یکیشو که خوب یادمه که همون ماهیه دارم باز میکنم براتون.

فضا پر از اوصاف زیبا مثل شادی ، رفاقت ، محبت، صفا ، و انرژی بود ، اما اوصافی چون حسادت، حقارت ، هوس ، ترس ، اضطراب ، افسردگی و بلاتکلیفی هم در دل تمومه اون اوصاف زیبا وجود داشت...

ادامه رو در کامنت اول

میشه واسه شادی روح پدرم صلوات بفرستید؟

بسم الله النور💫

درک زمان در اون دنیا که هزاران وقایع به طور همزمان اتفاق می افتاد فراموش نشه.

و اینم فراموش نکنید نوشته های من فقط درکی از تجربه ی مرگ من هست وبمعنای درستی یا نادرستی نسبت به باورهای شما نیست.هر انچه دیده شده و درک شده نوشته میشه بدون هیچ تعصب و گرایشی.

برای تجسم بهتر برگهای قبل رو مطالعه کنید.

💚بنام مهربانترین مهربانان💚

بهتون گفتم که اگه هر مولکول یا سلول از ذرات درونی ماهی رو به یک شهر تشبیه کنیم،

پس از دریافت انرژی، شور و شعف و حس شادی در مهمانی، اون شهر به زیباترین حالت ممکن تبدیل شد.

به من نشون میدادن که ریز به ریز هر سلول ماهی چه تغییراتی درش بوجود میاد، زیبا زیبا و فوق العاده زیباتر 😍

این زیبایی ها ادامه داشت و زمانی که ماهی ها برای کباب شدن در کنار جایگاه ذغال قرار گرفتند طوری شد که درون سلول های ماهیها بشدت خارق العاده و خاص شد، انگار یه کیش زیبا و مدرن باشه که تبدیل بشه به دبی مدرن تر و پیشرفته تر و گاها زیباتر...

یا یه جور بهتر بگم اینجور تصور کن که تمام ارکان یک شهر زیبا که مامورین شهرداری و مردمش مدتها زیبایی ها و پیشرفت های یک شهر رو خلق کردن برای یک مانورو مهم اماده بشن در بهترین حالتشون😍

حالا این مانورو برای کی بود؟؟!!! فرض کن برای نشون دادن عظمت هر سلول از ماهی به سلولهای بدن اشرف مخلوقات😍 سبحان الله...

ببین خودمونیش بگم اینجور درک کردم که :

انگار هر سلول و هرذره از بدن بی جانِ ماهی صید شده، سالها زنجیره های پیوسته به تکامل از قبل و بعد از ایجاد شدن رو طی کرده بوده که روزی ملحق بشه به سلولی از بدن اشرف مخلوقات  ینی ما !!!

خب بگذرم مفصله و دور از درک زمینی ما.

....

حین کباب شدن ماهی ها روی ذغال بر خلاف دید دنیایی ما و بر خلاف دانش و  اطلاعات زمینی ما که فکر میکنیم طعمو ساختار ماهی تغییر میکنه و یا پوستش میسوزه.... برای من به تصویر میکشیدن که حتی حرارت و سوزانده شدن ماهی هیچ یک از زیبایی ها و ارکان شهری که براتون مثال زدم رو خدشه وارد نمیکنه !!!

ماهی ها کباب شد روی میز بار مهمانی قرار گرفت، اینجا بود که تصاویر دریافتی من و چیزهایی که نشونم میدادن و درکی ازش در یادم مونده عجیبو غریبو خارق العاده بود...

ینی چی؟؟؟ بازش میکنم براتون

در اون مجلس درون ادمای اونجا همه با هم فرق میکرد،

یکی ظاهری زیبا و باطنی بشدت کثیف داشت

یکی لبی خندون و دلی بشدت غمگین داشت

یکی پر از حسادت بود و ترس، یکی پر از حسی شبیه به عشق و محبت ولی هوس ، دیگری تصویری از خیانت، و در جایی دیگر کلنجار وجدانی از بیرون و درون...

شلغم شولوا همه چی قاطی😂

ادامه در کامنت اول

میشه واسه شادی روح پدرم صلوات بفرستید؟

بسم الله النور💫

همه چی درون ماهی ها زیبا بود تا اینکه برای نشون دادن هر شخص که تکه ای از ماهی رو میخورد ،،، همه چی کن فیکون شد،

میدونی تصور کن یکی با خوردن ماهی انگار میخ قورت میداد و اسیب به سلول های بدنش میزد که صحنه های دلخراشی درون بدن انسان بوجود میومد!!! یکی انگار خوردن ماهی هیچ تاثیری در بدنش نداشت و همش به جایی از بدن میرفت که باس دفع میشد بدون هیچ فایده ای هیچچچ هیچچچچچ، اینجوری بگم که انگار هیچ اتفاقی رخ نمیداد  نه خانی اومده بود نه خانی رفته بود😅...

کسای دیگه تصور کن چنان با خوردن ماهی جشن و پایکوبی جشنو سرور و پر از زیبایی تو بدنشون رخ میداد که نگو و نپرس😍 که باز  خودش چند دسته میشد،؛

اینجوری بگم انگاری گلدون تشنه ای سیراب بشه یا چمیدونم اینجوری تصور کن که با وارد شدن گوشت ماهی به معده ی اون شخص تمام اعضا بدن اون فرد به حرف بیان  خوشحال باشن و با انرژی بی مثالشون از ذرات ماهی استقبال کنن و از تو که اشرف مخلوقاتی تشکر کنن بابت داخل کردن این نعمت به درون بدنت و چیزی که من میدیدم و یادمه اگه بخوام شبیه سازی براتون بکنم ؛

تصور کن مثل یک کارخونه ی فعالو پویا و مدرنو مشتی و کلی پرسنل که همشون حقوق و مزایا وپاداش شب عید گرفتن و با انرژی و خوشی کار میکنن😉😍 و همه چیز در اون کارخونه روی نظمو قوانین باشه ...

توی بدن هم همین اتفاق میفتاد که نعمت ماهی میشد مواد اولیه ، و بدن ما انگار میشد کارخونه که ذره ذره سلول های ما حکم یک پرسنل شادوبا انرژی رو داشتند که بشدت مسئولیت پذیرو سرحال مشغول کارشون باشن که حالا تصور کن هر بخش از بدن ما میشد مدیر اون سلول ها ...

این عامیانه ترین تصور از زیبایی هاش بود که عاجزم حتی یک میلیاردمش رو بیان کنم ...

اما جالب اینجاس همین زیبایی ها برای همه ی اون دسته افراد یکجور نبود!!!!

میدونی منظورم چیه؟؟!!! میدونی چیش جالبه؟؟؟!

مواد اولیه یه چیز بود ولی خروجی ها مختلف!!!

ینی چی؟ ینی تصور کن که به همه ی ارکان کارخونه و پرسنل یه جور حقوق بدن یه جور مواد اولیه بدن و یه جور خدمات بدن و یه جور تجهیزات داشته باشن ولی مثلا یه شخص کارخونه ی سایپا باشه😅 یکی دیگه کارخونه ایرانخودرو😂 یکی کارخونه هیوندا ، چمیدونم یکی کارخونه کیاموتورز و یکی دیگه مرسدس بنز مثلا😁😍

ادامه در کامنت اول

میشه واسه شادی روح پدرم صلوات بفرستید؟
ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز