حدود8سال پیش دایی وشوهرخاله ام باچندتا بنا ی دیگه روبه مدت40روزبردن کربلا تااونجا به صورت داوطلب کاربنایی انجام بدن،اینم بگم داییم ادم انچنان مذهبی نیست معمولیه.تعریف میکردکه یکی از کسایی که موقع بنایی باهاش کارمیکرده یه مردحدودا58ساله بودهکه فوق العاده ادم باایمان وخوبی بوده نمازش هم ترک نمیشدهباهمون اقاروی داربست بوده که یه دفعه بهش داییم میگه اون کبوتررونگاه کن داییمم گفت منم هرچی نگاه کردم کبوتری ندیدم بهش گفتم کجاس پس؟ اونم اصرارداشته که کبوتر روی میله اونطرف داربست نشسته چطورتونمیبینیش؟بعدشم رفته که اون کبوتروبگیرش که بعدازچندقدم یهدفعه ازروی تخته داربست میفته ومیمیره. داییم میگفت حتی بعد ش از هرکس که اونجا باما کار میکرده سوال کردم هیچکس کبوتری ندیده بود.
والا توی مراسم ختمش که ملا میگفت حضرت خضرخودش روبه شکل کبوتر دراورده بوده،ولی من که میگم عزرائیل بوده،خدامیدونه!!!
