امروز ظهر همسرم اومد خونه . تو راه ک میومده خواهرش زنگ زده فهمیده ک میخواد بیاد خونه گفته بیا دنبال من باهم بریم خونه شما من تنهام و ....
بهم پیام داد ک خواهرمم میارم و...
من کلی ب خودم رسیده بودم چون کم پیش میاد ناهار بیاد خونه...
رفتم لباسمو عوض کردم ک پیش خواهرش بد نباشه..
یه پیرهن بلند پوشیدم ...
تا اومدن
دیدم خواهر شوهر کتش رو آورد ...
یکم نشست گفت گرمه خونه تون شومیز تنش بود اونو در آورد با یه تاپ نشست راحت...
قشنگگگگ سینه هاش بیرون بود...
اصلا همسرم خودش جا خورده بود
یعنی از وقتی عمل کرده همش لباسایی میپوشه که سینه ش معلوم باشه.
ولی امروز واقعا دیگه افتضاااااح بود...
کل سینه هاش بیرون بود...
من هی به همسرم نگاه کردم اخم میکردم بهش
اونم معذب بود
خواهرش هی میگفت چیه پکری ...چته هی تنه میزد بهش
چقد آدما عجیب غریب شدن.. اصلا همچین آدمی نبودا اصلااااااا.... تو این سن افتاده دنبال عمل و کارهای زیبایی ...
زیادم نموند ناهار خوردیم گفت میرم
همسرم برد رسوندش...
من هی تا برگرده خودمو خوردم
همین ک اومد تو شروع کردم ... گفتم باااااید بهش بگیرید باید بگیییییییی که اینجوری لباس نپوشه... باید بگیییییی شما که آنقدر صمیمی اید.
گفت چی بگم اخهههه نمیگم
آنقدر بحث کردیم که دیگه گفت غلط کردم اومدم پاشد رفت...
حالا میگه میخوام ساعت هفت بیام و دیگه چیزی نگو و.....
به نظرتون خودم بگم به خواهره
بگم من خودم روم نمیشه اینجوری بپوشم تو خونه🥶🥶🥶🥶🥶🥶
واقعا میخوام بگم...
یعنی اگه میدیدین باورتون نمیشد
واقعا منتظرم بیاد جلو چشم خودش بگم ...
ببینه