پنجشنبه شب عروسی دخترم بود دیگه توضیح ندادم آخه ی سری کاربرا میان میگن باز تو اومدی و تاپیکای سریالی(خواهشا نیان توی تاپیک مجبور نیستن خودم چند ساله موضوع تاپیکیو نمیپسندم نمیرم داخلش بی احترامی به نظرم هر موضوع تاپیکی طرفدارای خودشو داره ) و...فقط عکس گذاشتم ولی خیلی از کاربرای دیگه ام درخواست دادن جزییاتو بگو و عکسو ندیدیم دوباره بزار و...دلم نمیاد نه بگم بهشون خیلیاشون لطف داشتن بهم پیگیرم بودن و واسه دیدارم با بچه هام دعا کردن برام 💚خلاصه میگم و صفحه ۳ عکس میزارم (چون صفحه ۱ گوگلی میشه )خانوما اینجا ارایشگاه رفتم میکاپ و شینیون لایت (چون مجلس مذهبی بود و نخواستم ضایع باشم )و ۶ ساعت تو راه بودیم با ماکسیم رفتیم به همراه مامان و ناپدریم قبلش بهم سپرده بودن جلوی دعوتیا نگم مادر عروسم مثل سایر دعوتیا وارد تالار شدیم تقریبا پر شده بود سالن رفتیم میزای آخر نشستیم نیم ساعت بعد مادر داماد (خواهر شوهر سابقم )اومد پیشمون و خوش:آمد گفت خب خیلی تحویل نگرفت ما دیر رسیدیم فورا شام دادن بعد شام مامانم همش میگفت پاشو بریم پیش عروس چند بار گفت خیلی استرس داشتم ظاهرمون با تقریبا باهمه دعوتیا فرق داشت اکثرا لباس سنتی قومشونو پوشیده بودن وچهره های خاص (اسم نمیبرم چه قومیتی هستن به خاطر بعضی ملاحظات )وقتی رفتیم جایگاه عروس همه موندن نگاهمون انگار میدونستن ...مامانم خیلی دلنازکه اشکش دم مشکشه شروع کرد به گریه کردن (حالا با خواهرام دوروز رو مخش کار کردیم گریه نکنه)