عزیزم راه دور بودیم و دوست خانوادگی بودیم خیلی صمیمیم بودیم یعنی سالی چندین بار بهم سر میزدیم
ولی تقریبا ۳بار اومدن خواستگاری که پدرم و پدربزرگام راضی شدن برم راه دور کلا هیچ مشکلی با شوهرم یا خانواده اونا نداشتن حرفشون راه دور و خب اینکه پدربزرگم هرکس میومد واسه من میگفت نه البته که نظر خودمم نه بود ولی شوهرم !!
من نوه سوگولی خانواده بودم و خیلی عزیز شب عروسیم مردای خانواده آخر شب دم دمای صبح که عروسی تموم شد یجوری اشک میریختن که دیدنی بود فقط🥲