چون وضو میگرفته تهش دلت خنک شده
وگرنه شوهرمن ب هیچی معتقد نیس منو میکشت واقعا میکشت
من یبار فقط تو دعوا هلش دادم افتاد رو صندلی کمرش درد میکرد،یکم بیشتر دردش گرفت
چنان با مشت محکم زد تو فکم یه ماه بادرد فک شبا از خواب میپریدم
نفرینش نمیکنم،هرچیشم بشه ب ضررخودمه،سپردمش بخدا
بخاطر رضای خدا و بچه موندم و درواقع جاییم ندارم برم