من خیلی آدم آرومی بودم سرم ب زندگی خودم گرم بود همیشه میگفتم خوب باش آزار ب کسی نرسون
اما در عین ناباوری با زندگیم بازی شد روحم مریض شد ی شبایی لرز میزدم گریه میکردم
همه چیزایی که دلم بهش خوش بود از دست دادم قوی شدم اما دیگه آدم قبل نیستم کسایی ک اذیتم کردن رو با تمام وجودم عذاب میدم باهاشون بازی میکنم روز به روز خطر ناک تر میشم