زندگیم داره بهم میخوره تورخدا بیاین

آفرین چون خودت رو ضعیف میبینی و مدام این جملات رو استفاده میکنی این حس رو به اون ها هم منتقل کردی 

مرگ يبار شيون يبار صد در صد جلوي شوهرت و بگير و براي خونت حريم و خط قرمز مشخص كن 

حتي شده دعوا بكن ولي ترك عادتش بده 

خيلي رك به جاريت بگو خونه من حريم داره لطفااا بچه رو دم به ديقه نفرست همينطور به مادرشوهرت 

اگه نكني زندگيت در خطره چطور ممكنه تو بهترين دوران كه ٤ ماهه عزوس شدي جاريت اذيتت كنه 

بنظر من مقصر خودتي كه حتي بك روزشم تحمل كردي 

سلام عزیزم میشه درخواست بدم عکس کانال رو برام بفرستی ؟من پیداش نکردم هرچی گشتم 

همچین فکری نکن...

چون این فکرت , تا همین الانشم خراب کرده همه چیزو...

ببین شوهرت اونو میاره تو بغلش داخل خونه ت تو کارهای خودتو انجام بده مثال وقت غذا خوردنتونه غذاتونو بچین صدا کن بیاد همسرت بخورید جمع کن چایی میوه تنقلات بیار کنارش بخورید و روتین زندگیتو داشته باش!حتی اگه اون بچه بود هم همین حالتو برقرار کن...

آقایون نشون نمیدن اما ذهنشون تحلیل گر فوق العاده ایه...بنظر میاد شما تو رفتارتون یکمی کم سیاستی داشتی که تو ذهن همسرت اون بچه پر رنگ شده...

نزار مانع زندگی کردنت بشه ی بچه..

بجای شما الان جاریت باید تاپیک میزد و گله میکرد که عموی بچه ش بعد ازدواجش کمتر ب بچه وقت میگذرونه!

دقیقا...خود ضعیف پنداری داره استارتر...

اگر خودش قدرت و توانایی های زنانه و مقام و جایگاه خودشو بدونه و بجاش ازش استفاده کنه همچین مسئله ای پیش نمیاد

اسی کجا رفتی ؟؟؟رفتار همسرت باجاریت چطوره؟؟رفتارش با برادرش چطوره؟؟

دقیقا درست میگه.  

دختر جاری من بزرگه.  سنش بالاست موقعی ازدواج کردیم پونزده سالش بود.  شوهرم چپ میرفتمریم راست میرفت مریم کم مونده بود خونه ی مامانم اینا تم که میخوایم بریم(شهر دیگست خونشون)  مریمو راه بندازه دنبالمون.  یعنی میخواستیم هر بیرونی بریم رستوران بستنی کافی شاپ پارک هرجا فکرشو کنی سرخر همرامون بود. 

جاریمو شوهرشم هربار میدیدن من اخم کردم میگفتن اول مریم بوده بعد تو اومدی و میخندیدن

منم دیدم نمیشه.  اومدم خودم صد برابر شروع کردم به مریم مریم کردن.  شبا نمیذاشتم بره خونشون.  دائم از کارت شوهرم چیزای گرون براش میخریدم مدام چسبیده بودم بهش اینقدر که مامانش حسادتکرد دیگه نذاشت بیاد خونمون. 

من هرجامیخواستیم بریم من زودتر زنگ میزدم میگفتم مریم اماده باش حتی مهمونیا.  هیچی دیگه شوهرم از مریم بدش تومد چون من دیگه اصلا بهش توجت نمیکردم فقط به مریم میرسیدم.  

خلاصه باید حسادت شوهرتو جاریت رو نسبت به خودت و اون بچه برانگیزی 

برا همیشه خلاص میشی

به خاطر یه بچه داری میمیری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

زیادی حساس شدی

درضمن مطمئن باش وقتی خودش بچه دار بشه صددرصد بچه ی خودش اولویت میشه

زیادی حساسیت نشون نده پیش شوهرت چون خودت کوچیک میشی

بی تفاوت باش

تو هم از اون فاصله بگیر  که بفهمه تو باید اولویت باشی

باریک اله سیاست😅

تو روابط دخالت نکنید واقعا به نفعتون نیست 

برادرزادشه طبیعیه دوسش داره 

خودت بچه دار بشی درست میشه

اخه دیدم هرچی اخم میکنم به شوهرم میگم بدم میاد به روی پدر و مادرش میارم اصلا انگار خوششون میاد میخوان منو حرص بدن.  منم گفتم از مهندسی معکوس استفاده کنم😅😅😅

اصلا اینطور دوست داشتنی که زندگی شخصیش مختل بشه طبیعی نیست.  ولی برای تعدیل شرایط هم سیاست نیازه

بگو بیش ار حد به بچه برادرت نچسب مردم هزارفکر و خیال میکنن  برای خودت و زن داداشت میگم درحد تعادل محبت کن 

منظورم  همون  اعتماد  بنفس  بود  که رقیبش  یه بچس 

و حریفش  نیست