خواهش میکنم حرفی بزنین آروم بشم تورو خدا کمکم کنین حالم خیلی شرایط مشاوره رفتن رو ندارم یه جاری دارم یه پسر داره که عزیز دل همه است یعنی نمیشه هبچی بهش گفت و یک سالشه جاریم طبقه پایین خونمون زندگی میکنه شوهرم پیش از حد به این پسر وابسته است یعنی وقتی از سر کار میاد اول میره اونو بغل میکنه میاره خونه بعد میبرتش بیرون دور دور تا صدای گریش رو بشنوه سریع میره آرومش میکنه یعنی یه جور بگم بیشتر از باباش دوستش داره خیلی بدم میاد هرچی میگم نکن خوشم نمیاد میگه برادر زادمه نمیشع نازش نکنم بخاطر تو بدت میاد من خیلی حالم بد میشه این پسر حتی نمیزاره من دست شوهرمو بگیرم سریع گریه میکنع شوهرمم منو دور میکنه بیست و چهار ساعت هم خونه ماست داخل اقدامم که باردار بشم اما نمیتونم صبر کنم تا بچع خودم به دنیا بیاد و تازه فکر میکنم خودمم بجه داشته باشم همین رفتار هارو با این میکنه شوهرم تازه جاریم دوباره حاملس و ترسم اینه این یکی هن مثل این بشه برا شوهرم خواهش میکنم کمکم کنین حالم خیلی بده خواهش میکنم اصلا شب ها خاب ندارم کابوس میبینم روز ها همش دلم میخاد گریه کنم و شرایط جدا شدن از یه ساختمان رو نداریم🥺🥺😭😭😭😭
دقیقا درست میگه. دختر جاری من بزرگه. سنش بالاست موقعی ازدواج کردیم پونزده سالش بود. شوهرم چپ میرف ...
دقیقا همینه منم بالاتر براش کامنت گذاشتم لقب مامان و بابا به خودش و شوهرش بده مثلا به بچه بگه بیا مامان برات بستنی خریدم بیا بغل مامان بیا با بابا بریم بیرون دور بزنیم انقدر تکرار کنه که جاری فکر کنه داره بچه رو ازش میدزده حتی میتونه بهش بگه تو که یکی دیگه داری به دنیا میاری منم برا بارداری فعلا کوچیکم پس همین بچه رو خودمون بزرگ میکنیم بعدها میشه غمخوار بچه خودم ببین اگه گذاشت دیگه رنگ بچه رو ببینن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دقیقا همینه منم بالاتر براش کامنت گذاشتم لقب مامان و بابا به خودش و شوهرش بده مثلا به بچه بگه بیا ما ...
آخ آخ این مریم که ذکر خیرش شد هنوز به من میگه مامان دلم میخواد بکوبم تو دهنش ولی فقط برا اینکه حرص مامانشو در بیارم با لبخند جواب میدم حالا فاصله سنیمون پنج ساله فقط😅😅