مامانم رفت به بابام همه چیو به بدترین وجه گفت که با یه پسره حرف میزنم 😐😐😐😐💔 (۲,۳ماهه تو رابطه ایم با فضولی خواهر کوچیکم مامانم فهمید که ...
معجزه رخ داد که الان در قید حیاتم ... بابام دعوام کرد که ما چی برات کم گذاشتیم بجا اینکه الان وقتتو برا درس ت و ایندت بزاری رفتی سراغ اینکارا و بشین درستو بخون نزار گول اینا رو بخوری که هیچی توش نیست و ... این کاراتو ول کن بچسب به درس و ایندت هنوز سنت کمه بازیچه نشو که همش دروغه😀💔وگرنه ...
الان من چیکار کنم الان به قول خودشون من اون پسره رو دوست دارم خب ...
وقتی که اول مامانم فهمید قضیه منو پارتنرم گفت باید جدا شید و تهدیدم میکرد و... , پارتنرم گفت یه مدت از همه فاصله بگیریم جو ارومتر شه و حیف بخاطر سنمون وگرنه یه حرکتی میزدم ... . (نگید بیاد خاستگاری مامان بابام مینداختنش تو چرخ گوشت ... :/ ) الان که بابام فهمید باز گفت این کارا رو ول کن و ... الان نمیدونم چیکار کنم واقعااااااا رابطمون کات کنم?😐💔 اخه