یکی از خواهرشوهرا
که دوست داره برای همه رئیس بازی در بیاره
خانواده اش هنیشه به حرفش میکنن
شوهرش میخواد بره کربلا برا اربعین چون تنها بود گفت میگم داداش(شوهر من) باهاش بره
شوهر منم از خدا خواسته میوه منم باید برم
کلا هنیشه یجورایی سعی میکنه برای ما تصمیم بگیره شوهر احمق منم افسارش دست خانواده اش هست