از لحظه ای که از دفتر خونه اومدم یه آ امش یا یه بیخیالی هست فکر میکردم بعد دفتر خونه قطعا میمیرم ولی به زندگی عادی ادامه دادم خیلی عادی بود همه چی
یه فراموشی عجیب ...
بعضی وقتا یادم میفته خیلی داغون میشم،غکسامونو نگاه میکنم...امروز همه غکسامونو از نامزدی نگاه کردم مطمئنم از همون اول دوستم نداشت به اجبار مادرش ازدواج کرد
ولی من بعد عقد بهش،علاقه پیدا کردم اما اون دوستم نداشت برای همین بعد ۷ سال زندگی طلاقم داد راحت تونست بگذره....زندگی گل و بلبل نداشتیم خیلی دعوا داشتیم...
الان مطمئنم کامل منو فراموش کرده
اما من هربار میشکنم هربار بهم میریزم وانسان عادی نمیشم...
دیگه ای علاقه ای ندارم بهش ولی به خاطر ضربه ای که بهم زد خیلی بدم ....