ساداتel

عضویت : 1401/07/07
زن
دانشجوی روانشناسی
من همون دختری هستم که اینقدر افتادم زمین زخم شد پاهام و هربار زخمی میشدم مینشستم فقط به زخمام نگاه میکردم و‌ گریه میکردم ؛ همش از مشکلات فرار میکردم احساس میکردم اگر بمونم له میشم ؛ یروز تصمیم گرفتم فقط یک بار تو زندگیم به خدا توکل کنم شب ها فقط باهاش عاشقانه حرف میزدم میگفتم خدایا دوستت دارم نه بخاطر نیازام بخاطر خودت ؛ بعد از مدتی دیدم زندگیم زیر و رو شد با چشمای خودم دیدم افسردگی که دوسال درگیرش بودم معجزه وار خوب شد ؛ دیگه کمتر پاهام از افتادن زخم میشد ؛ جنگیدن رو یاد گرفتم ؛ تصمیم گرفتم بجای فرار از مشکلات بجنگم ؛ همیشه ناراحت بودم بخاطر چیزایی که از دست میدادم اما الان خوشحالم چون اگر میبودن الان من نه خدا رو داشتم نه خودم رو ؛ از ته قلبم بابت لطف های خدا شکر میکنم سجده شکر برای خوبیات که تلخیش قلبمو آزرد اما زندگی کردن رو یادم داد و از همه مهمتر عشق تورو‌ بهم داد