شوهر منم اینطوری بود.من چند بار بهش گفتم خانواده هامون رو ولکن بیا فقط در مورد خودمون حرف بزنیم و پای اونا رو وسط نکشیم الکی زندگیمون رو خراب میکنیم. و اینکه هی بهش گفتم من تو و زندگیمو دوست دارم نمی خوام از دست بدم. اونقدر اینها رو تکرار کردم که حالا شوهرم اصلا با اونا کاری نداره.البته چون آدم معتقدی هست به حساب غیبت و تهمت نکردن دیگه حرفهای اونا رو ول کرد. واینکه شما هم نباید در مقابل به خانواده اون توهین کنین.
دارد زمان آمدنت دیر میشود، دارد جوان منتظرت پیر میشود، وقتی به نامه ی عملم خیره می شوی، اشک از دو دیده ی تو سرازیر میشود، کی این دل رمیده ی من هم زهیر وار، در دام چشم های تو تسخیر می شود، این کشتی شکسته ی طوفان معصیت، با ذوق دست های توست که تعمیر می شود، حس میکنم که پای دلم لحظهی گناه، با حلقه های زلف تو درگیر می شود، در قطره های اشک قنوت شب شما ، عکس ضریح گمشده تکثیر می شود، تقصیر گریه های غریبانه ی شماست دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود...