2737
2734
مادر شوهرم ازمون دوره به همین خاطر هر وقت میریم پیشش مجبوریم زیاد بمونیم. سنش هم بالاست و نیاز به کمی کمک داره توی کارای خونه. واسه همین من از اول وقتی می رفتم کلی کار می کردم. اما حالا دیگه وقتی پیش همیم دست به سیاه و سفید نمی زنه و از من انتظار داره. چیکار کنم که این انتظار از بین بره؟
این تابستون برای اولین بار دارم با بچه م می رم خونه ش. می خوام یکمی خودمو با نی نی مشغول کنم. اما می دونم چون خودش هم کار نمی کنه کارا می مونه.
به نظرتون زشته کارگر بگیرم؟
عزیزم افرین به تو که انقدر خانمی
منم مثل تو اوایل خیلی کار میکردم برای مادرشوهرم ولی براش عادت شده بود ولی خودم کم کم گذاشتمش کنار مخصوصا وقتی باردار شدم که دیگه دست به هیچی نمیزدم
ولی اگه به عنوان مهمون میری به نظرم تا جایی که میتونی خودت کاراتو بکن نزار منتی رو سرت باشه
هرگز کوچیک شدن رو بهانه ی نبخشیدن قرار نده چون اگه قراربود کسی با بخشیدن کوچیک بشه، خدا اینقدر بزرگ نبود..........


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یه جاری دارم که خیلی عاقل و با سیاسته. از اول تو خونه ش زیاد کار نکرده. به خاطر همین کسی ازش انتظار نداره. شوهرم از اول بهم می گفت مثل اون باش اما من احمق فکر می کردم زشته.
2728
مامان خانمی انقدر که منتی رو سرم نباشه کار می کنم اما دیگه یه وقتایی انتظار زیادی آدمو ناراحت می کنه. من خودم تو خونه م کارگر دارم(البته خونواده شوشو نمی دونن) . اما اونجا که میرم مادر شوهرم مثل کارگر باهام رفتار می کنه.
عزیزم نه من خیلی راحتم با مادر شوهرم مثلا خودم وقتی داشتم کار میکردم مثلا میگتم مامان من جارو میکنم شما گردگیری کن
اصلا هم ناراحت نمیشد حتی یه وقتهایی داشتم ظرف میشستم میدیدم همینطور ظرف میاره میزاره تو سینک خیلی راحت بهش میگفتم مامان اگه دلت میخواد یخچالتم تمیز کن بیار ظرفهای اضافی رو بشورم تعارف نکنیا میزدم زیر خنده ودوباره ادامش میگفتم نگاه کن ظرفهای چند روزه جمع کردی اونم میخندید ومیگفت خوب خسته شدی بده من بشورم میگفتم نه بابا چه خستگی ولی میگم یکم کار کنی بد نیستا
هرگز کوچیک شدن رو بهانه ی نبخشیدن قرار نده چون اگه قراربود کسی با بخشیدن کوچیک بشه، خدا اینقدر بزرگ نبود..........
2740
من اصلا نمی گم که کلا نمی خوام کار کنم. تنها چیزی کهمی خوام اینه که انتظاری که ایجاد کردمو از بین ببرم. احساس بدی بهم دست می ده.مثلا یه دفعه سر سفره نشسته بودیم. وسط غذا مادر شوهرم متوجه شد سالاد مورد علاقه جاریم رو سفره نیست. پا شد رفت تو آشپزخونه که براش سالاد درست کنه . از من هم کمک خواست. از اون طرف هم شوهرم می گفت بشین غذاتو بخور. من هم مثه خنگولا پا شدم رفتم سالاد درست کردم. هم خودمو کوچیک کردم هم شوهرم ازم ناراحت شد.
می دونم اشتباه کردم. حالا باید چیکار کنم.
به نظرتون یه روز قبل رفتنم بگم یه کارگر بره خونه ش که حداقل یکمی کارا کم بشه که من اگه خواستم کمتر کار کنم بتونم و کارا باقی نمونن؟
من مادرشوهرم از اول نمیذاشت کار کنیم.نه تنها من،حتی دخترای خودش هم بهشون کار نمیداد.میگفت خونه خودتون به اندازه کافی کار میکنین..اینجا دیگه راحت باشین.من فقط الان بعد 5 سال که عروسش.نم گاهی ظرفارو بشورم که خودش همش ازم تشکر میکنه... یا گاهی برای جمع چایی بریزم.همین.وگرنه اصلا کار دیگه ای نمیکنم.اونم انتظاری نداره.
من خوشبخترین زن روی زمینم.... همسر مردی مهربان و مادر 2 فرشته ی زمینی...خدایا پناه خوشبختیم باش.آمین
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687