شوهر یکی بهش خیانت میکرد با بچه ده ساله
جلوی بچش تحقیر و توهین میکرد
همه پولشو خرج اون زنه میکرد طوری که به بچش نون پنیر میداد اونو میبرد رستوران
آخرش طلاق گرفتن، مرده پولدار شد روز به روز
تا اینکه یه روزی اومد دم خونه زن سابقش همه سر و صورتش خونی بود و دست و پاش میلرزید التماس میکرد یه روز تو خونه راهش بدن
با خانواده اون زنه دعواش شده بود و بهشون بدهکار بود
الان بدبخت شده شبا جایی نداره بخوابه
همه ام ولش کردن
مطمئن باشید کارما هست🙂