نه واقعا نمیخوام...
به خدا دنبال حس ترحم نیستم.
متنفرم از اینکه کسی دلش بخواد برام بسوزه...
حاضرم همیشه آدم بده باقی بمونم تا همه از من بدشون بیاد، ولی دلم نمیخواد کسی با ترحم نگاهم کنه.
من فقط تحملم تموم شده. چرا این روزا تموم نمیشه...
چرا هر روز با یه چالش جدید رو به رو میشیم.
چرا هر چی امتحانه سخته واسه من و خونوادمه.
یاد گریه های مامانم می افتم یه جور آتیش میگیرم
یاد خودخوری ها و تو ریختن های بابام می افتم یه جور...
یاد بی اشتهایی عصبی خواهر کوچیکم می افتم که یه هفته است حتی آب هم نمیتونه بخوره یه جور عذاب میکشم.
برادرم که دیگه... هیچی از حال بدش نگم بهتره چون دلم بدتر آتیش میگیره.