ما رفتیم دفتر خونه که من مهریه رو ببخشم و همزمان حق طلاق بگیرم مسئولش یه مرد مسنی بود نگامون کرد گفت چرا آخه حیفه معلومه ایشون دختر خوبیه به شوهرم گفت بیکاری گفت نه گفت خب دیگ شغلم داری سازش کنید تو تمام این مدت اشک تو چشمای من بود اون معتاد و خائنه اون وقت من احمق گریم گرفته بود 😔😔😔
گفت برید بیرون حرف بزنید من تا جایی که بشه این کارو نمیکنم رفتیم بیرون تو ماشین من هرچی از دهنم دراومد گفتم اونم سکوت آخرشم گفت که ببخش نتونستم فقط جدا شیم
دلم سوخت واسه خودم من خیییلی روز عقدم خوشحال بودم میمردم واسش شبا بیدار میشدم نگاش میکردم اگ میفهمیدم ناراحته دق میکردم
فردای شبی که قهر کردم رفتم خونه دیدم لوبیا پلویی که شب قبل میخواستم دم بذارم و نشد همون جوری نیم پز خورده نشستم کلی گریه کردم آخرم واسش دم گذاشتم که دلش درد نگیره
دوست دارم داد بزنم سرش که میخوای کجا بری بدون من میخوای کنار کی آروم شی 😔😔😔
کار بدی کرد خیلی بد روح منو کشت