من همون زنی بودم که کل طلاهاشو برای شوهرش فروخت تا نره زیر منت های باباش... با اینکه خیلی پولدارن، ولی نگم از روزا و شبایی که گذروندم
پول رو گرفت و باهاش خرج خونه می داد
غذا نهار نمیخوریم تا پول جمع کنه برای آیندمون
تو جیبی هم هیچی بهم نمیداد
خودم توی خونه کار می کردم و درآمد داشتم
توی ده سال زندگی، تنها چیزی که برام گرفت یه ساعته!
وقتی دیدم خیانت کرد با یه زن هرزه... و یه تومن جیرینگی برای کارت به کارت کرد...شکستم
خانوادم فقط اوایل یه مقدار پشتم بودن... بعدش بابام با اذیت ها و بازی های روانیش کاری کرد من برگردم
برگشتم و شدم رسوای عام و خاص
نگم از سنگینی نگاه 💔