نمیتونم اصلا به روزای خوش باهاش فکر کنم.حتی دست و دلم به زندگیم نمیره.
الان ۴ ساله حتی خونه تکونی عید نمیکنم .سفره هفتسین نمیچینم.همش میگم امسال جدا میشم چرا خودمو خسته کنم🙃
دوساله دیگه شدت اختلافاتمون خیلی زیادتر شده.
انقدری بگم که دو کلمه حرف بزنیم سومی گله س چهارمی دعوا.
دوسش ندارم اما نمیتونم ولش کنم بره اسوده و راحت ول بگرده.انگار زورم میاد منو خونه نشین و پرستار بچه کرده و صب تا شب توخونم.اما اون همش به خودش میرسه و پی عشق و حال.
همش تصور میکنم مرده از دستش راحت شدم.دیگه خیالم راحته که زیرخاکه نه بغل یکی دیگه.
از همهچی خسته شدم .تو دعاهاتون لطفا یاد منم بکنین.دعا کنین ارامش بهم برگرده