حرفای شوهرم

amir__abas

عضویت: 1402/11/21

تعداد پست: 1611

حتما عصبانی بوده از دستت بابا 

اقاهستم🚫.      💔😔

1402/11/24

|

04:18

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

nazi7598

عضویت: 1399/11/06

تعداد پست: 15512

آدما تو عصبانیت حرفای دلشونو میزنن

1402/11/24

|

04:18

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

nili_fr

عضویت: 1401/02/27

تعداد پست: 172

عزیزم از عمق رابطت خودت خبر داری ، با دو خط که کسی نمیتونه به شما راه حل بده ، برو پیش مشاور

1402/11/24

|

04:19

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

mohadeseh1404

عضویت: 1401/04/02

تعداد پست: 561

بیخیال..خوبیاشو ببین،بدیاشو بنداز سطل زباله

1402/11/24

|

04:19

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

hanisa1400

مدیر استارتر

عضویت: 1400/08/16

تعداد پست: 756

آدما تو عصبانیت حرفای دلشونو میزنن

اره حرف دلشه 

خیلی خودخواه و مغرور شده

1402/11/24

|

04:19

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

هیچ_

عضویت: 1402/10/28

تعداد پست: 1740

بله میشه تو عصبانیت هر چرت و پرتی بگه.تو چیا بهش میگی تو عصبانیت؟ 

لطفا به نیت حاجتم صلوات می‌فرستید؟؟ ممنونم زني را مي شناسم من، که شوق بال و پر دارد، ولي از بس که پر شور است، دو صد بيم از سفر دارد... زني را مي شناسم من، که در يک گوشه ي خانه، ميان شستن و پختن، درون آشپزخانه... سرود عشق مي خواند، نگاهش ساده و تنهاست، صدايش خسته و محزون، اميدش در ته فرداست...زني را مي شناسم من،که مي گويد پشيمان است، چرا دل را به او بسته، کجا او لايق آنست... زني هم زير لب گويد، گريزانم از اين خانه، ولي از خود چنين پرسد،چه کس موهاي طفلم را، پس از من مي زند شانه؟.. زني با تار تنهايي، لباس تور مي بافد، زني در کنج تاريکي، نماز نور مي خواند...زني را مي شناسم من،که مي ميرد ز يک تحقير،ولي آواز مي خواند،که اين است بازي تقدير... زني با فقر مي سازد، زني با اشک مي خوابد، زني با حسرت و حيرت،گناهش را نمي داند... زني واريس پايش را، زني درد نهانش را، ز مردم مي کند مخفي، که يک باره نگويندش، چه بد بختي چه بد بختي... زني را مي شناسم من، که شعرش، بوي غم دارد، ولي مي خندد و گويد، که دنيا پيچ و خم دارد..زني مي ترسد از رفتن که او شمعي ست در خانه، اگر بيرون رود از در، چه تاريک است اين خانه...زني را مي شناسم من،که رنگ دامنش زرد است،شب و روزش شده گريه،که او نازاي پردرد است...زني را مي شناسم من،که ناي رفتنش رفته،قدم هايش همه خسته،دلش در زير پاهايش،زند فرياد که بسه... زني در کار چون مرد است، به دستش تاول درد است، ز بس که رنج و غم دارد، فراموشش شده ديگر، جنيني در شکم دارد...

1402/11/24

|

04:19

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

hanisa1400

مدیر استارتر

عضویت: 1400/08/16

تعداد پست: 756

بله میشه تو عصبانیت هر چرت و پرتی بگه.تو چیا بهش میگی تو عصبانیت؟ 

من هیچی من گفتم دوست دارم چیزی نمیخام جز احترام و خوبی.میگه برو بابا چرت نگو من احتیاجی ب دوست داشتن کسی ندارم دلت هم برام نسوزه

1402/11/24

|

04:21

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

هیچ_

عضویت: 1402/10/28

تعداد پست: 1740

من هیچی من گفتم دوست دارم چیزی نمیخام جز احترام و خوبی.میگه برو بابا چرت نگو من احتیاجی ب دوست داشتن ...

عزیزم چیشد که دعوا کردین. چه حرفی باعث شد شوهرت اینا رو بگه بهت 

لطفا به نیت حاجتم صلوات می‌فرستید؟؟ ممنونم زني را مي شناسم من، که شوق بال و پر دارد، ولي از بس که پر شور است، دو صد بيم از سفر دارد... زني را مي شناسم من، که در يک گوشه ي خانه، ميان شستن و پختن، درون آشپزخانه... سرود عشق مي خواند، نگاهش ساده و تنهاست، صدايش خسته و محزون، اميدش در ته فرداست...زني را مي شناسم من،که مي گويد پشيمان است، چرا دل را به او بسته، کجا او لايق آنست... زني هم زير لب گويد، گريزانم از اين خانه، ولي از خود چنين پرسد،چه کس موهاي طفلم را، پس از من مي زند شانه؟.. زني با تار تنهايي، لباس تور مي بافد، زني در کنج تاريکي، نماز نور مي خواند...زني را مي شناسم من،که مي ميرد ز يک تحقير،ولي آواز مي خواند،که اين است بازي تقدير... زني با فقر مي سازد، زني با اشک مي خوابد، زني با حسرت و حيرت،گناهش را نمي داند... زني واريس پايش را، زني درد نهانش را، ز مردم مي کند مخفي، که يک باره نگويندش، چه بد بختي چه بد بختي... زني را مي شناسم من، که شعرش، بوي غم دارد، ولي مي خندد و گويد، که دنيا پيچ و خم دارد..زني مي ترسد از رفتن که او شمعي ست در خانه، اگر بيرون رود از در، چه تاريک است اين خانه...زني را مي شناسم من،که رنگ دامنش زرد است،شب و روزش شده گريه،که او نازاي پردرد است...زني را مي شناسم من،که ناي رفتنش رفته،قدم هايش همه خسته،دلش در زير پاهايش،زند فرياد که بسه... زني در کار چون مرد است، به دستش تاول درد است، ز بس که رنج و غم دارد، فراموشش شده ديگر، جنيني در شکم دارد...

1402/11/24

|

04:22

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

خوشخوابkh

عضویت: 1399/05/18

تعداد پست: 1563

حتما عصبانی بوده از دستت بابا 

من چرا همیشه شمارو میبینم🤔

1402/11/24

|

04:23

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

maalmalaak

عضویت: 1401/02/26

تعداد پست: 3938

بله میشه تو عصبانیت هر چرت و پرتی بگه.تو چیا بهش میگی تو عصبانیت؟ 

من ک میگم ادما تو عصبانیت همیشه حرف دلشونو میزنن این حرف قبلا یهش فکر شده و تو عصبانیت ک ادم کنترل نداره از دهنش بیرون ادمده

برای کسانی که دوستشان داری نوری باش🌱

1402/11/24

|

04:24

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

amir__abas

عضویت: 1402/11/21

تعداد پست: 1611

من چرا همیشه شمارو میبینم🤔

چون اینجام بیشتر 

اقاهستم🚫.      💔😔

1402/11/24

|

04:25

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

asmajooni

عضویت: 1399/10/10

تعداد پست: 4650

من چرا همیشه شمارو میبینم🤔

آره درهرساعتی ازشبانه روز وباکاربری های متفاوت باحروف کم وزیاد 

اگه دلت خواست یه صلوات برای سلامتی پسرم بفرست   

1402/11/24

|

04:25

1 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

hanisa1400

مدیر استارتر

عضویت: 1400/08/16

تعداد پست: 756

من ک میگم ادما تو عصبانیت همیشه حرف دلشونو میزنن این حرف قبلا یهش فکر شده و تو عصبانیت ک ادم کنترل ن ...

دقیقا اره 

1402/11/24

|

04:25

0 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب

هیچ_

عضویت: 1402/10/28

تعداد پست: 1740

من ک میگم ادما تو عصبانیت همیشه حرف دلشونو میزنن این حرف قبلا یهش فکر شده و تو عصبانیت ک ادم کنترل ن ...

عزیزم اولا که ماباید به اسی خوشبینی القا کنیم کنی

دوما من و همسرم هر دو تو عصبانیت همو پودر میکنیم تو حرف اما بعد که آروم میشیم انگار این ما نبودیم. 

لطفا به نیت حاجتم صلوات می‌فرستید؟؟ ممنونم زني را مي شناسم من، که شوق بال و پر دارد، ولي از بس که پر شور است، دو صد بيم از سفر دارد... زني را مي شناسم من، که در يک گوشه ي خانه، ميان شستن و پختن، درون آشپزخانه... سرود عشق مي خواند، نگاهش ساده و تنهاست، صدايش خسته و محزون، اميدش در ته فرداست...زني را مي شناسم من،که مي گويد پشيمان است، چرا دل را به او بسته، کجا او لايق آنست... زني هم زير لب گويد، گريزانم از اين خانه، ولي از خود چنين پرسد،چه کس موهاي طفلم را، پس از من مي زند شانه؟.. زني با تار تنهايي، لباس تور مي بافد، زني در کنج تاريکي، نماز نور مي خواند...زني را مي شناسم من،که مي ميرد ز يک تحقير،ولي آواز مي خواند،که اين است بازي تقدير... زني با فقر مي سازد، زني با اشک مي خوابد، زني با حسرت و حيرت،گناهش را نمي داند... زني واريس پايش را، زني درد نهانش را، ز مردم مي کند مخفي، که يک باره نگويندش، چه بد بختي چه بد بختي... زني را مي شناسم من، که شعرش، بوي غم دارد، ولي مي خندد و گويد، که دنيا پيچ و خم دارد..زني مي ترسد از رفتن که او شمعي ست در خانه، اگر بيرون رود از در، چه تاريک است اين خانه...زني را مي شناسم من،که رنگ دامنش زرد است،شب و روزش شده گريه،که او نازاي پردرد است...زني را مي شناسم من،که ناي رفتنش رفته،قدم هايش همه خسته،دلش در زير پاهايش،زند فرياد که بسه... زني در کار چون مرد است، به دستش تاول درد است، ز بس که رنج و غم دارد، فراموشش شده ديگر، جنيني در شکم دارد...

1402/11/24

|

04:26

2 نفر لایک کرده اند ...

گزارش پست نامناسب