من صبح مادرشوهرم زنگ زد اومد دنبال بچه که ببرتش بیرون چون قبلاً بهش قول داده بود، شوهرمم داره ماشین رو درست میکنه تا الانم ناهار نخوردیم ، دلم میخواست حالا که یه روز دو نفری هستیم بریم بیرون کافه ای ، سینمایی ولی شوهرم به بچه خیلی وابسته است میگه بدون بچه جایی بهم خوش نمیگذره ، شاید غروب منو برد یه دور بزنیم البته تا اون موقع بچه میاد خونه، چقدر من بدشانسم شوهرم دوست نداره یه روز دونفری باشیم
خوبه راست گفته
من خودمو میکشم بچه هارو بزاریم جایی یکی دو ساعت بریم بیرون میگه ن اینام بیرون رفتنی زهرمارمون میکنن
بچه هووی مادره
مامان بابای منم بدون ما جایی نمیرن
خب توخونه یه روز دونفره بسازین ناهاربخورین بشینین باهم فیلم ببینین
منکه شوهرم پاش شکسته خونه نشین شده
نمیدونم فعلا که سه تایی رو تختیم بچه انگار باز میخاد بخابه شاید رفتیم بیرون هنوز ناهار نخوردیم شام دیشب مهمون داشتم مونده
منم امروز خونه هستم پسرام دارن بازی میکنن همسرم سرکار رفته
شب میریم مهمونی هنوز ب کارهام نرسیدم دارم موزیک گوش میدم
من امروز تعطیلم و میخاستم با شوهرم برم یسر خونه مامانم
دومادمون از ظهر اومده فعلا نمیشه رف بیرون
حالا نیم ساعت دیگه بهش میگم
الان مامانم خونه است ناهار خوردیم یکم بخوابم حمام برم بعد ازظهر با دوستم میرم پیاده روی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
