ابجیم شوهرشو به زور با خونوادش اشتی داد الان هوار شدن سر شوهرش هی ازش به سوهرش بد میگن و رابطشونو بهم میزنن
ولش کن بابا دوری و دوستی من دیروز با مادر شوهرم دعوام شد ینی ب قدری شوکه شدم از حرکت و کاراش که بخدا دیشب تیک عصبی گرفته بود دستم اصلا انتظار نداشتم کسی که انقد باهاش خوب بود باهام خوب بود ی سر موضوع اصلا شوکم
چیز عجیبی نیس عزیزم که باورت نشه
برا منم اتفاق افتاده منم زایمان دومم کسی نبود دختر بزرگمو نگه داره بچم فقط یه سالو نیمش بود بعد دوتا خواهرشوهر و سه تا جاری و یه خواهرزاده شوهر دارم دریغ از یه تعارف
مادرشوهرم که قربونش برم تلفن و ایفن خونشو از برق کشید که زنگ نزنیم بهش بگیم بیا فرداشم دست دختراشو گرفت رفت سفر عشق و حال
اره خب منم اگه برام اتفاق نیوفتاده بود شاید باور نمیکردم
تازه شوهر من تک پسر هست و فقط یه خواهر شوهر حسود دارم که کارش فقط دوبهم زنی هست
انتظار که زیاد دارن ولی خب من همون موقع گفتم به شوهرم دیگه مامانت مریض شد من کاری به تو ندارم بچشی باید بری ولی رومن حساب نکن و واقعا هم تا الان مریض شده بیمارستان رفته چندبار بستری شده حتی یه بار یه هفته بستری بود زنگم بهش نزدم
اره تازه نبینیش اروم تری
حالا انتظار نداشته باش کلا قطع رابطه بشی چون شوهرت الان داغه یه خورده بگذره نرم میشه شروع میکنه ارتباطو ولی تو حرفاتون براش مشخص کن که دیگه کاری انجام نمیدی برا خانوادش بعدم ارتباطو بذار اونا بیان منت کشی و شروع کنن تو نرو جلو بعدشم بیخیال باش فقط یادت نره که کاری نکنی براشون
منم شوهرم اولش خیلی داغ کردو گفت مادرم بمیره هم مراسمش نمیرمو... کلا ۲۰ روز طاقت داشت بعدش تا مامانش زنگ زد میخواست بدوعه بره دنبالش😑 ولی خب دیگه الان میدونه من محبتی نسبت به اونا ندارم فقط میام مهمونی به احترام خودش و تمام
پدر شوهرم زنگ زده به شوهرم که آره کار خواهرت بوده مامانت رو پر کرده اون تقصیری نداشته بهش یه زنگ بزن ولی شوهرم گفته مادرم اگه مادری کردن بلد بود تو سختت ترین شرایط با حرف دخترش منو تنها نمی زاشت و زنگ نزده بهش
