سعی میکنم بهش بروز ندم که دوسش ندارم اما حتی اینکه براش غذا درست میکنم هم واسم حس منفی واجبار گونه داره
دو شیفت کار میکنه و وقتی که خونه میاد باهم وقت نمیگذرونیم
هیچ حسی ندارم که بخوام ازش بچه دار شم و همیشه تصور میکنم که یه جای کار از هم جدا میشیم و تا آخر عمر باهاش نمیمونم
اما درآمدی ندارم که به راحتی طلاق بگیرم
یا با خودم میگم از کجا معلوم یکی بهترش قسمتم بشه
خیلیا حسرت زندگی و شرایطم رو میخورن میگم شاید یکی برام دعا گرفته
من از اول هم عاشق نبودم طبیعیه که حسم کم شده باشه؟
به نظرتون با این زندگی منجمد چه کنم؟