هیچکس به من نگفت:
که غیبت شـما، به معناي نبودن نیست، بلکه به معناي ندیـدن هم نیست،چراکه شما روي فرش مجالس ما، قدم میگذاري،
در بین مائی، ما را میبینی و میشناسـی، ما هم تو را میبینیم، ولی نمیشناسـیم. مگر نه این است که شـما را تشبیه کرده انـد به
یوسف علیه السلام که برادران را دید و شناخت، ولی برادران، او را با اینکه دیدند نشناختند. «1»
مگر نه این است که در دعـاي نـدبه میخوانیم، اي غـایبی که غـایب از مـا نیستی؛ فـدایت شوم، اي دور از مایی که از ما دور نیستی.
مگر نه این است که وقتی میآیی،خلایق انگشت به دهان میمانند که ما این آقا را نه یکبار، بلکه بارها دیده ایم، پس تو
این جایی در بین ما، ولی غایبی، یعنی ناشناخته اي، نشناختن
هم گناه ماست، مشکل تو نیست، شما براي من غایبی که نمیشناسمت.💔
اي کاش در نوجوانی به من گفته بودند که با شناخت شما ، غیبت حداقل براي خودم، تمام شدنی است.🌅
اي کاش بودنت را هر لحظه با تمام وجودم حس میکردم.
بارها رويت را دیدم ولی نشناختم
لاله از باغ رخت چیدم ولی نشناختم
کعبه🕋 را کردم بهانه تا بگردم دور تو
آمدم دور تو گردیدم، ولی نشناختم😭
📜۱-بحارالانوار،ج5،ص154.
حسن محمودی «هیچ کس به من نگفت»