شوهر منم یه شب رفت تو آشپزخونه گفت هییییچکس نیاد میخام کیک بپزم
یه ساعت بعدش گفت فاطمه بیا چرا اینا همچین شد
رفتم دیدم ۴ تا تخم مرغ با کلللی آب و کمی آرد قاطی کرده بود
و تو تابه پخته بود یکمیشو
از بوی تخم مرغ نمیشد نفس کشید تو خونه
تازه قیافشم انگار تخمرغ هم زده پختی
برد ریخت تو کوچه واسه حیوونا🥴🥴🥴