منم اصلاکارنکردم تا ۴روزگیش ک بستری شد هرچی گفتن مامانم مادرشوهذم توبمون خونه مامیریم بیمارسنان گفتمم نههههه دوروز خودم موندم ینی قشنگ سرویس شدم
۱۰روزش بوورفتم تهران ۱۸روزش بودبرگشتم خونمون
قشنگ عادت کرده بود ب مامانم
تادوروز لناگریه کن من گریه کن🤣بعدش کم کم دیک عادت کردم ب شرایط
هفته پیش دوشنبه رفتم تهران جمعه برگشتم
ولی سخت بود بچم خیلی کلافه شد تو ماشین وترافیک وگرما
کلاک الان فک میکنی تنهایی خیلی وحشتناکه ولی عادت میکنی
من شبهاخیلی بهم فشارمیاد مخصوصا ک همسرم شبها نیست
بازوقتایی ک هست خیلی کمکم میکنه