مادرم بعد از فوت پدرم به خاطر ماها ازدواج نکرد...سه تا بچه ی قدودنیم قد بودیم من دو سالم بود کلا بردارم که بزرگه بود ۹ سالش و خواهرم ۷ سالش.پدرم توی اداره برق کار میکردم اونجا متوجه دزدی رییسشون میشه و کلی پرونده ازش پیدا میکنه وقتی پدرم اون مدارکم آماده کرده بوده که اینا دارن دزدی میکنند همون رییس چند نفرو اجیر کردو ترمز ماشین پدرمو دستکاری کرد و پدرم تو سن ۳۲ سالگی فوت کرد و مادرم تو سن ۲۸ سالگی بیوه شد و ما تنهایی تنها شدیم نه دایی نه عمو هیچکس به داد مادرم نرسید و مادرم به تنهایی مارو بزرگ کرد تا اینکه ماها هممون ازدواج کردیم یه روز پسرخاله ی پدرم که ۷۰ سال سن داشت اومد خواستگاری مادرم با کلی التماس از طرف بچه هایش و ما از همه جا بیخبر مادرم رو به عقدشون در آوردیم از اونروز یه چش مادرم خون بودو یه چشمش اشک این مرد عوضی هر روز دنباله یه زن بودو کلا سیرمونی نداشت تا اینکه چند روز پیش مادرم فهمید یه دختر ۳۰ ساله عقد کرده و مادرمو بیرون کرده (ناگفته نماند وقتی که وقتی اومدن خواستگاری برای مادرم هیچی نداشتن و وقتی با مادرم عقد کردن منزل مادرم ساکن شدن و تونستن یکم جمع کنند با کمک هم یه خونه توی خارج از شهر بگیرن )دارم میبینم مادرم جلو چشممون هر روز داره آب میشه تو این یک هفته(آدم یه سگم داشته باشه بهش عادت میکنه بلاخره میگه چرااااا من اونوقت که فهمیدم اخلاقش اینجوریه ولش نکردم چرا گذاشتم شخصیتمو خورد کنه)
خداروشکر مادرمو عقد دائمشون نکردیم و فقط صیغه ی ایشون بوده ولی دلم میخواد انتقام بگیرم ازشون توروخدا کمکم کنید دیگه دارم دیونه میشم