خواهر من دوستش هفده سالش بوده فوت کرده بود تقریبا سی سال پیش یه عده ای میگفتن خودکشی کرده بعضی هم میگفتن شوهرش سوزنده تش ، خواب دید که بهش گفته بیا پیشم خواهرم گفته الان نمیام سال نود میام پیشت نزدیک سال نود که شده بود ذهنش رو مشغول کرده بود الان ۱۴۰۰هست و خداروشکر عمرش به دنیا بوده از زمان مرگمون فقط خدا خبر داره
دقیقا من هم همین حس رو دارم
وقت مجردی انقدر کینه ای نبودم و از کسی انقدر نمی رنجیدم که از خانواده همسرم بدم اومده
نمازام رو اکثرا به موقع میخوندم از وقتی ازدواج کردم تنبل سدم.
با اینحال هروقت خونه بابام هستم نمازام مرتبه باز که برمیگردم خونه خودم تنبل میشم!! انگار چندتن بار میاد رو دوشم موقع تصمیم گیری برای نماز
توی دلم میگم نکنه پدرشوهر و مادرشوهرم راضی نیستن خونشون هستیم
رویایی صادقه بوده ولی ارتباط با اموات نه
خدا رحمتش کنه عزیزم.الان سرکارم این پست خوندم اشکم اومد منم چند ماه بابا مو از دست دادم حال دلم اصلا خوش نیس با اینکه رابطمون باهم خیلی بود ولی واضح خوابشو ندیدم ...دلتنگم و دلشکسته به این فکر میکنم روز پدر چ کار کنم😔
خواهر من پارسال خودکشی کرد. خیلی بیقرار و دلتنگ بودم دلم میخواست به خوابم بیاد.اما نمیومد. رفتیم مشهد تو حرم کلی گریه کردم دعا کردم گفتم امام رضا شفاعت خواهر منو بکن.فقط همینو ازت میخام. شفیعش باش تو امام رئوف هستی نزار خواهرم اذیت بشه. همون شب خواهرم به خوابم اومد کلا مشکی تنش بود بغلش کردم انقد هر دو گریه کردیم ولی اصلا حرف نمیزد. با هم قدم زدیم رفتیم سر مزارش... از اون ب بعد زیاد به خوابم میاد گاهی خوشحاله گاهی ناراحت. ولی کلمه ایی حرف نمیزنه.
منم خوابی تقریبا مشابه خواب اول شما دیدم
خواب دیدم مردم واون دنیا قراره حساب کتاب پس بدم زمین پر از سنگ ولی روشون آب جوش در حال غلغل و ما همه پا برهنه ایستادیم تو آب و منتظریم تا چشم کار میکزد صندلی گذاشته بودن و زنهایی سیاه پوش که صورتهایی خیلی کشیده داشتند ولی صورتشون مشخص نبود رو صندلی نشسته بودن و به حساب کتاب میرسیدن انگار هرکدوم مامور رسیدگی به یک عمل بودن یا انگار وکیل افرادی بودن که حق به گردنش داشتیم و میخواستن حقشونو بگیرن خیلی مخوف بود
