2777
2789
عنوان

اشتباهاتی که تو دوران عقد و نامزدی داشتین و پشیمونید؟

| مشاهده متن کامل بحث + 23976 بازدید | 373 پست
منو مادرشوهرم کوزت فرض میکرد

راستش من تجربه ای در این مورد ندارم ولی طبق چیزایی که دیدم سعی کن یواش یواش  رفت و امدتو کم کنی...یهویی رابطتونو قطع نکنیا چون با کارهای یهویی بیشتر واسه خودت دشمن میسازی

به *دوری و دوستی* شدیدا اعتقاد دارم✌

تیکر بارداری نیست...چالش حرف ناشناس

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

میدونی ب من اوایل همه می‌گفتن خودم گوش نمی دادم و الان چوبشو خوردم  الان سه هفتست خونشون ...

آفرین  ماشالله دختر خوشحال شدم راه درستو پیدا کردی

استادتغییر باش نه قربانی تقدیر                                   تیکر تولد

درود 

شاید این اتفاق از نظر دیگران یک اشتباه نباشه اما عرض می کنم بلکه مفید باشه.

ابتدا از حضورم عذرخواهی می کنم شاید جای من در تاپیک مناسب نباشد اما تنها هدفم این هست از برخی از مسائل جزیی نباید گذشت! 


و اما داستان من و همسرم که مربوط به تاپیک شماست.

حدودا ۴ ماه از عقدمون گذشته بود که برادر همسرم همه ی ما رو(یعنی خانواده من) برای تولد خانمش در خونه ی خودش دعوت کرد.

پدرم نمی خواستن اصلا برن اما اونقدر برادر همسرم اصرار کردند که مجبور شدن با ما بیان.

خلاصه رفتیم و جشن تولد شروع شد...! 

خانم برادر همسرم تا ساعت ۸ شب سر کار هست. شوهرش میخواسته اون رو سورپرایز کنه بنابراین همه چیز از ساعت ۶ عصر آماده بوده و ما هم در خونشون بودیم. 

برادر همسرم برای تولد با رفیق صمیمی همسرش مشورت کرده بود اما اون رفیق حواسش نبوده و قبل از این که خانم برادر همسرم بیاد، در تلفن همه چی رو سرسری لو میده! یه جورایی زن برادر همسرم متوجه سورپرایز میشه.

خلاصه ساعت هفت و نیم میاد خونه و با دیدن ما شوکه میشه. اون در مسیر خونه مشغول رویابافی که بله امشب یک جشن تولد خودمونی داریم و بعدش میریم رستوران و...

با دیدن ما کمی رنگ عوض میکنه چون انتظار نداشته بود ما هم بیایم! 

یه جورایی معذب بود و حق هم داشت! 

اون شب به خوبی تموم نمیشه و منجر به دعوا میشه. زن با شوهرش در اتاق یواشکی میگه که چرا نگفتی خودم رو آماده کنم یه دستی به سر و روم بزنم و...(که باز حق هم داره) 

برادر همسرم هم از قصد خیرش بهش میگه اما هر دو زبان هم رو نمی فهمند و بالاخره صداشون بالا میره! 

بماند که همسرم و پدر و مادرش خیلی خجالت زده شدن.

اما هم برای من درس شد که حتی به اصرار کسی برای سورپرایز شدن به جایی نرم و هم فهمیدم همیشه سورپرایز کردن خوشحالی رو به بار نمیاره بلکه منجر به دعوا میشه.

و اشتباه ما واقعا این بود که چرا باید در برابر برادر همسرم تسلیم می شدیم و همگی می رفتیم! 

مثل یک مرده که یک مرتبه جان می گیرد/دلم از بردن نامت هیجان می گیرد/قلبم ازکار که افتاد به من شوک ندهید/نام مهدی که بیاید ضربان می گیرد//۱۳۷۷ سال تولد همسرم هست. این کاربری دست بنده و همسرم که چون من روانشناس هستند می باشد که گاهی پاسختان را می دهند، لکن برای احترام به شما و ارزش گذاری‌ها، از کاربری مرد استفاده شده و همسر بنده نیز خود را به زن بودن معرفی نخواهند کرد. همچنین وارد هرتاپیکی که بانوان محترم حریم خصوصی شان را می ریزند و وارد دیگر تاپیک های ممنوعه یا خارج از عرف، نخواهیم شد. 
منظورتون چیه؟

در حال پریود شدن بودم اوبثلین رابطمون رو تو دوران عقد داشتیم چون شب پیش هم بودیم خیلی حس بدی بود رنگم زرد زرد شده بود شوهرمم ترسیده بود مونده بودیم چرا تو اون شرایط اینکارو کردیم

من خودم اصل کوزت  بودم خاک تو سرم چقدر حمالی میکردم الان هم دلم نمی یاد کمک میدم ولی نه خیلی زی ...

فکر کن تازه تخمک کشی کرده بودم هایپر شدم .بعد میخواست فرش هاشو بشوره دلش نمیومد بده قالی شویی دوسه بار گفت فلانی و فلانی )خواهرشوهر و جاریم)گفتن ما میایم کمکت من هیچی نگفتم توقع داشت بگم منم میام یه بار دیگه گفت گفتم من حالم خوب نیست اونا اومدن به من بگین میام خونتون براشون غذا درست میکنم...فردا فرشها پهن شد گفت هنوز تمیزن و نشست🤔🤔🤔🤔

❤️
راستش من تجربه ای در این مورد ندارم ولی طبق چیزایی که دیدم سعی کن یواش یواش  رفت و امدتو کم کنی ...

عزیزم اینها برام تجربه شد .ضربه های دوران عقد و اوایل عروسی .الان دیگه اینجوری نیستم .دقیقا دوری و دوستی

❤️
میدونی ب من اوایل همه می‌گفتن خودم گوش نمی دادم و الان چوبشو خوردم  الان سه هفتست خونشون ...

وای دقیقا منم همین طوری شده بودم یه هفته نرفتم شوهرم گفت سراغتو بابام خیلی میگیره...میگه دلمون براش تنگ شده...بعد یه سوال شما ک ۳ هفته ست نرفتی زنگ بهشون میزنی ؟

جدی نگرفتن مراسمات یعنی چی مبشه توضیح بدی

مثلا من آدمی نیستم ک به کادو و جهاز برون و نمیدونم شب یلدا این چیزا فکر کنم. وسایل خونه  رو ک خودمو شوهرم سر حوصله چیدیم بااین مشکلی ندارم.  ولی مثلا اونا یه بار برامن کادو نگرفتن حتی عقد و عروسی!منم هیچی نگفتم و الان پشیمونم ک حرف نزدم. یا مثلا یه تارف نزدن یه کم از مخارجو به عهده بگیرن یا مثلا مامانش میگفت وای خواهرام این کارو کردن اون کارو کردن برا عروس و داماد و اینا ولی خودشون برامن هیچ کاری نکردن و تلان پشیمونم ک چرا چیزی نگفتم.  نمیگم باید سروصدا و دعوا کرد ولی آدم باید حرفشو با آرامش و ادب بزنه ک بعدها همش فکر نکنه به این چیزا.  مثلا من خیلی ساده بودم و ببخیال اشتباه میکردم. به سختی از فکرش در اومدم. حالا تو بشین خونه ی پدرت و جایگاه خودتو حفط کن بذار اونا بیان سمتت.  وقتی هم ازدواج کردین فقط بفکر خودتو شوهرت باش و به دیگران فکر نکن تا خوشبخت باشی

خدایا حافظ همه ی بچه ها باش ...

من شوهرم خیلی خانواده دوست بود و منم یک روز به خونه مادرم سر میزدم یه روز به خونه مادرم.مادرشوهرم در ارتباط و ظاهر خیلی خوب بود و ما هم از نظر خرید خونه و مالی ساپورتش میکردیم.اما گاهس میدیدم یواشکی یه غرهایی زیر زبونی به شوهرم میزنه.من مادر شوهرم اهل پخت و پز نبود و من همش غذا میپختم الانم ولش کنی همش نون ماست و ابدوغ و سوسیس میخوره.که پای گاز نره.از وقتی دیدم دشتم چجوریه و خواهرشوهرم هم مثل خودشه من دیگه دست به چیزی نزدم.اگه دخترش پا بشه کار کنه منم پا میشم.به شوهرمم گفتم تا دختر هست عروس کار نمیکنه تا پسر هست داماد.عروس ما خونمون یبار تو پونزده سال ظرف شاید شسته باشه.

تفاوت فرهنگی خیلی مهمه.همه صحبت های خانوما رو من تایید میکنم.خانواده شوهر حتی خود من ک خواهرشوهرم چشم دیدن بدی و اشتباه رو ندارم زود در نظرمون گنده میشه

فکر کن تازه تخمک کشی کرده بودم هایپر شدم .بعد میخواست فرش هاشو بشوره دلش نمیومد بده قالی شویی دوسه ب ...

ببین اصلا اصلا جایی کار سنگین نکن قدر جونت رو بدون من یادمه عقد کرده بودم همه ی فرشهای مادر شوهرم رو شامپو فرش کشیدم و پوست دستم قشنگ رفت خیلی خاطره ی بدیه از خود اون موقع هام بدم می یاد من شانزده ساله ازدواج کردم و تا پارسال نمی فهمیدم ببین چقدر دیر فهمیدم و چقدر ساده بودم و همیشه چوب سادگیم  رو خوردم تازه دارم می فهمم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز