میشه گفت عشق واقعیه!
دوست داشتن محضه بدون هیچ چشمداشتی.
به نظرم جنسیت روی حس مادر تاثیری نداره. بیشر آمادگی مادره که احساسش رو نسبت به فرزند شکل میده.
من منتظر بچه اولم بودم. ولی منتظر بچه دومم نبودم و به دنیا اومدنش تو شرایطی که بچه نمیخواستم روزهای سختی رو شکل داد و بیشتر افسرده بودم. حسی که وقتی فرزند اولم یعنی پسرم بدنیا اومد رو نمیتونم با احساسم وقتی که دخترم بدنیا اومد مقایسه کنم. اصلا انگار شرایطش رو نداشتم که بخوام اون عشقو تجربه کنم بار دوم. حسی که به پسرم دارم رو به هیچ کس ندارم و گاهی هم عذاب وجدان میگیرم. ولی دست خودم نیست. نه تنها از خواهرش بلکه از مادرم پدرم یا شوهرم هم بیشتر دوستش دارم.
الان همه گفتن پسر از سنگه! ولی نمیدونم چرا پسر من پر از شور و احساسه. کلا ویژگی های رفتاری خودم رو میبینم توش گرچه از لحاظ ظاهری شباهتی بهم نداره. من خودمم خیلی احساساتیام. اگصلا شایدم واسه همینه انقدر دوستش دارم. حس میکنم از نو متولد شدم و وجودم تو کالبد یه بچه دوباره جون گرفته. وقتی که اومده اصلا گذر زمان برام بی اهمیت شده. مهم نیست دارم پیر میشم! حس میکنم با رشد پسرم این خودمم که دارم از نو رشد میکنم و جوان میشم.
حالا اینم ضمیمه کنم که خداشاهده من از اون دواتیشههای دخترپستد بودم. میخواستم رژیم دختر بگیرم حتی ولی خداخواسته دختر باردار شدم. گاهی به خاطر این مسئله بسیار بسیار از دست خودم دلخور میشم! و فکری میشم که نکنه این تغییراتی که تو شدت احساساتم نسبت به بچههام هست فقط محدود به دوران بچگی و پر از تنش این روزها نباشه! نکنه بخواد ادامه دار بشه! و سعی میکنم که بهتر بشم. و به یک اندازه دوستشون داشته باشم برام دعا کن عزیزم.
منظورم از این پست طولانی اینه که فرق نداره دختر یا پسر. سعی کن زمانی بیاری بچه که همه چیز زندگیت اوکی باشه و تحت فشار نری. اونوقت بی توجه به جنسیتش، قیافش یا هر چیز دیگهایش میپرستیش.