2777
2789
عنوان

تجربه رویایی 2

| مشاهده متن کامل بحث + 123915 بازدید | 980 پست

دوست دارم بیشتر در مورد چگونگی رفع کم کم بد دلی و شکاک بودن شوهرم صحبت کنم چون این مساله خیلی مهمه و خیلیا باهاش درگیرن و راههای اشتباه لجبازی و یا تحمل کردن رو پیش میگیرن 


بیاین اول با هم  در مورد شخصیت یک انسان صحبت کنیم . یک انسان آزاد که داری حقوق انسانی و شخصیت منحصر به فرد خودشه کسی اجازه زور گفتن بهش رو نداره ...اجازه توهین و تحقیر کردن به هر صورت که باشه رو نداره ... داد زدن ...کتک زدن و فهش دادن اینا جرمه و نباید تحمل بشه ...و اعتماد نداشتن و در پی اون تهمت زدن اینا هم نباید تحمل کرد به امید روزی که از بین بره که اصلا اینجوری نیست سازش فقط باعث میشه طرف مقابل بیشتر بیماریش پیشرفت کنه و شما کم کم رو به فنا برید ...


در تلاش برای درمان این مورد به شوهرتون و اینکه چقدر خودشم دوست داره رفعش کنه و قوی بودن خودتون بستگی داره ....اغلب خانمهایی که با این مشکل روبرو میشن کم کم ترس از عکسالعمل بد شوهر وجودشونو میگیره و گاهی به دروغ و پنهان کاری رو میارن و یا اگه هم کاری نکرده باشن با حالت 


 و نگاه شبیه کسایی که ترس دارن شوهر رو پروتر میکنن و رفتار و نگاه بد شوهر و در پی اون التماس یا توضیح همسر برای آرام ساختن شوهر شروع میشه  و آخر این خانم هست که کوتاه میاد و علت شک کردن شوهر رو رفع میکنه تا جو آروم بشه ولی نمیدونه که شوهرش دوباره و دوباره موضوع یا چیزی رو پیدا خواهد کرد و این پروسه معیوب همچنان ادامه داره ...اگه بیماری باشه متاسفانه درمانش وجود نداره و فقط با دارو کنترل میشه و اگه اکتسابی باشه به سختی قابل درمان هست 


من با پذیرش ارزنده ترین آرزوهایم آینده را متجلی خواهم ساخت.😍😍تجلی نیروی بالقوه من موجودیت مرا معنا میبخشد.و کائنات و نیروی های یاری دهنده خداوند همه در جهت رسیدن من به آرزوهایم همسو شده اند 💫✨💫✨

مورد من بیماری نبود و گرنه هرگز این زندگی رو ادامه نمیدادم حتی با اینکه عاشق اشکان بودم و با وجود یک بچه ....البته این نظر منه و اصلا منظورم این نیست که کاملا درسته و قابل اجرا ولی من اعتقاد دارم که تو زندگی که بچه شاهد این گونه دعواها باشه در آینده بچه و انسان نرمالی نخواهد بود و خود شخص من هرگز دوست ندارم حتی ذره ای شخصیت من به عنوان مادر خدشه دار بشه ...و اگه بچه در جو آرام ولی بدون یکی از والدین رشد کنه در آینده وضعیت بهتری خواهد داشت ...


این گونه بود که من همه جوانب رو سنجیدم و از طرف شوهرم مطمئن شدم که خودشم قبول داره و قصد داره ترک کنه بد دلی رو ...اینجا کار ما تمام نمیشه تنها قصد داشتن شوهر برای بهبودی کافی نیست شما از زمانی که شروع کردید باید به عنوان یک درمانگر عمل کنید ...گاهی مدارا ..گاهی اهمیت ندادن ..گاهی قهر و اخم ...گاهی تذکر و گذشتن 


این مواردی که گفتم هر کدوم به اندازه و جای خودش باید باشه ...خودتون باید رفتار خاصی داشته باشید و کم کم پا در انجام کارهای آزادانه بگذارید 


یهو آزاد نمیشید و اگه میخواهید شوهرتان لجبازی نکنه و باهاتون همراهی کنه باید صبر داشته باشید و ریز ریز پیش برید 


در ابتدا کارهایی رو مثال میزنم که بدانید چقدر فرق کرد شوهرم 


مثلا من که هیچ حق اظهار نظری نداشتم با خواست من خونه رو فروخت و همون جایی که من میخواستم خرید ...

در مورد خرید وسایل خونه همه رو عوض کرد و با سلیقه من خرید 

تمام لباسهای خودش رنگ و مدل با نظر من خریده میشه و لباسهای خودم رو فقط نظر خودمه رنگ و مدل 


اون موقع ها گوشی من مرتب دستش بود و یا تا پیام میومد نگاه میکرد ولی کاری کردم که الان رمز گوشی منو نداره و چندین ساله که اصلا گوشی منو نگاه نکرده 

من با پذیرش ارزنده ترین آرزوهایم آینده را متجلی خواهم ساخت.😍😍تجلی نیروی بالقوه من موجودیت مرا معنا میبخشد.و کائنات و نیروی های یاری دهنده خداوند همه در جهت رسیدن من به آرزوهایم همسو شده اند 💫✨💫✨

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

🔴🔴🔴نکته مهمی هست که باید بگم پس لطفا با دقت بخوانید ...خیلی از شماها زندگی و کارهای منو خواندید و متوجه شدید که برخی از اونا مطابق زندگی شما نیست و یا حتی براتون بی اهمیت بود 


حالا اون قسمت که با فرهنگ شما مطابق نبود به کنار ولی کارهایی که کوچک بود و من روشون مانور دادم 


در واقع همون نکات ریزی بود که باعث میشد کم کم شوهرتان ذهنش عادت کنه به پذیرش حق طبیعی شما ...حتی اگه اون حق زدن لاک مورد علاقه در خونه باشه این همون نکته ریزی هست که بر عکس نظر خیلیا مهمه توجه داشته باشید لاک رو نمیگم عادت کردن ذهن شوهر به اینکه در موارد کوچک هم به شما اهمیت بده اون موقع هست که کم کم موارد بزرگتر رو هم اهمیت میده و احترام میزاره 


دوستی بهم گفت من اهمیتی برام نداره خوب نزاره لاک بزنم یا فلان لباس رو تو خونه بپوشم فقط بزاره برم سر کار یا با دوستام گاهی برم بیرون 


ولی آخه وقتی شوهر شما چنین مورد کوچکی رو قبول نداشته باشه خوب بزرگتر و مهمتر ها رو هم قطعا قبول نمیکنه ....پس مطابق با فرهنگ خودتون سعی کنید از خونه و مراوده بین خودتون و همسرتان شروع کنید به جذب احترام و ابراز وجود 


مثلا چرا هر روز از شوهرتان میپرسید ناهار یا شام و...چی دوست داری درست کنم ...مگه خودتون وجود ندارید مگه خودتون غذایی رو دوست ندارید ؟


یه روزم برای خودتون غذای مورد علاقه خودتو درست کن ...برای خودت قهوه و چای و...درست کن و بعد به شوهرت تعارف کن 


مثلا :عزیزم برای خودم چای درست کردم تو هم میخوری؟(حتما جمله , برای خودم رو بگو  ✔✔)

حتی اگه شوهرت هم گفت نمیخوام برای خودت حتما درست کن و بخور و بزار بببینه 

خودتونو و اسمتون و وجود عزیزتون رو توی خونه به شوهر و بچه ها نشان بدید شما ها برجسته ترین نقش رو در خانه دارید پس چرا کمتر از همه به چشم می آیید ؟✔✔✔🔴🔴🔴


هر چیزی که اذیتت میکنه تحمل نکن و بگو 


اگه حالت بده آشپزی نکن خونه رو تمیز نکن استراحت کن بزار شوهرت کمکت کنه اگه در حین بیماری کار کنی شوهرت بیماریتو باور نمیکنه و مواظب شما نیست ...چرا چون شما بهش گفتی که من اگه بیمار هم باشم باز میتونم کار کنم پس نگران من نباش ....بعدش میای غر میزنی من حالم بد بوده شوهرم اهمیت نداده ..


اون روزا متوجه شدم من هر وقت چیزی میخواستم بخورم به شوهرم تعارف میکردم ولی دیدم شوهرم اینجور نیست برا خودش میوه میاره، میخوره و یا چای و قهوه ولی اصلا به من نمیگفت ....این مردها عیب از خودشون نبود مجردی بهشون یاد دادن زن باید در خدمت مرد باشه و بعد از ازدواج هم خودمون با رفتار اشتباه اینو بهشون ثابت کرده بودیم ...من ایراد نگرفتم ولی دست بکار شدم این مورد رو هم حل کنم اول گاهی برای خودم میوه میخوردم و بهش تعارف نمی‌کردم و یا وقتی خودش داشت نوشیدنی میل میکرد با حالت لب های آویزان بهش میگفتم وای منم میخواممممم چرا برا من نیاوردییییی و بعد به حالت قهر الکی و شوخی رومو اونور میکردم و تا چند ساعت هی با شوخی میگفتم من باهات قهرم 


چرا من نمیتونم بدون تو چیزی بخورم ولی تو راحتی و اصلا برات مهم نیست حالا دیدی من بیشتر تو رو دوست دارم ولی بعد دیگه بی خیال میشدم و اصلا حرفشو نمیزدم و بعد از چند روز اونم هر چی میخواست بخوره برا منم می آورد ...منم کلی ذوق میکردم عین نخورده ها 😂😂 ...✔✔✔از توی خونه شروع کنید از موارد ریز و کوچک این خیلی مهمه مهمه مهمه و مهمه 

من با پذیرش ارزنده ترین آرزوهایم آینده را متجلی خواهم ساخت.😍😍تجلی نیروی بالقوه من موجودیت مرا معنا میبخشد.و کائنات و نیروی های یاری دهنده خداوند همه در جهت رسیدن من به آرزوهایم همسو شده اند 💫✨💫✨

همانطور که گفتم من از توی خونه و رابطه بینمون و از شخص خودم ✔✔✔✔که مهمترین عامل بود شروع کردم به تغییر و اصلاح رفتاری ...اول خودمو   توی خونه مطرح کردم ...میدونید آدمهای مهم و زرنگ و اونایی که همه جا مورد اطمینان و مورد توجه هستن چه خصوصیاتی دارن مهمترینش کاریزما هست و این باعث میشه محور کارها و نظرها و زندگیشون باشن چیزی که من نداشتم ...باید قدرتی رو پیدا میکردم که در عین حفظ ناز و عشوه زنانگی کنترل شوهر و زندگی رو بدست بگیرم ....من عجول و تندخو و لجباز بودم و این شوهرم رو که معتقد بود زن نباید روی حرف شوهر حرف بزنه و جواب بده رو بدتر کرده بود ... پس اول تمرین کردم که آروم بشم و صبوری بیشتری داشته باشم ...عجول بودن رو کنار گذاشتم و صبر کردم و در کمال تعجب گاهی بدون دعوا مشکل حل میشد این خیلی شیرین بود برام ...از اون لحاظ که تونسته بودم با عوض کردن لحن صحبت و وانمود کردن به خونسرد بودن ,موارد کوچک روزمره رو به دعوا نکشم ...✔✔✔یاد گرفته بودم جنس مرد تک بعدی هست و قدرت تحلیل در لحظه رو نداره و تنها اون موردی رو میبینه که براش مهمه 


مثلا اگه من با دلیل قانع کننده برای خودم به شوهرم نه بگم اون فقط مورد سرپیچی کردن از حرف شوهر رو میدید و نه دلیل منطقی منو پس علت عصبانیتش من نبودم طرز فکر خودش بود ✔✔✔ و دو کلمه طلایی رو که تو این بین کشف کردم هم جالب بودن  ...یکی رو نباید تند و مستقیم گفت و دیگری رو بی محابا گفت حتی اگه واقعا نخوای بهش عمل کنی 


اونا کلمه نه و کلمه چشم گفتن هستن 


وقتی مخالف بودم سکوت میکردم و هرگز رک نه نگفتم جایگزین های مناسب انتخاب میکردم 


مثلا بجای نه اصلا دوست ندارم ... یکم سکوت و با حالت مظلومانه میگفتم موافق نیستم بنظرم اینجوری بهتره حالا میل خودته 


✔✔✔کم کم فهمیدم خیلی از کارهاش که من دوست نداشتم بخاطر آگاهی نداشتن از سلیقه یا میل من بوده پس شروع کردم تو هر موقعیتی خودمو بهش معرفی کردن 


✔✔✔مثلا از چه محیط هایی خوشم میاد 


فلان غذا رو چجور دوست دارم ...✔✔✔یه موردها و چیز هایی رو کد عشق خودم قرار دادم مثلا :من قهوه رو خیلی دوست دارم ...چه تنقلاتی رو دوست دارم ...گل رز قرمز رو خیییلی دوس دارم ...بقیه موارد هم مثل عطر و  طلا و خرید و بازار و....که تو زنا مشترک هست رو هم خیلی برجسته کردم ...مثلا هر وقت قهر یا دلخوری زیاد بود از خونه میزدم بیرون قدم زدن ....حالا اولا بدش میومد ولی بهش یاد آوری کردم اینجوری آروم میشم و زود میام آشتی و دوباره به کار خودم ادامه دادم و براش شد عادت که هر وقت از خونه میزدم بیرون دو جا میتونست منو پیدا کنه یکی تو پارک (یه جای مخصوص که همیشه با اشکان اونجا میرفتیم) و دیگری مغازه‌های بدلی جات و اکسسوری   من از قصد این دو جا رو براش کد کرده بودم هم خودم آرام میشدم و هم 90 درصدبعد از یکساعت خودش میومد دنبالم ....من اکثر کارهام اینجوری بود ...مثلا تو حالت عادی یه چیزهایی رو بهش میرسوندم هم در مورد خودش و هم در مورد احساس خودم ...🔴🔴🔴هیچ فکر کردین مردها از کجا باید احساس ما و سلیقه ما رو بدونن؟ اونا چند بار زن گرفتن ؟ زندگی مشترک رو چند بار داشتن که وارد و ماهر شده باشن ...پس خودتون شروع کنید بهشون غیر مستقیم آموزش بدید ..اینجوری ذهنشو هر چند وقت یکبار به خودتون درگیر میکنید و این میشه توجه شوهر به شما ✔✔✔✔مثلا بهش میگفتم وقتی ناراحتم خرید و قدم زدن  حالم رو جا میاره، و از همه بهتر زمانی هست که یهو میای پشت سرم یواش میگی ببخشید خانم میتونم کمکتون کنم ؟خریداتون رو بیارم براتون و یا میام سر خیابون یهو میبینم جلو سبز میشی ..


تو این مواقع من شروع میکنم باهاش حرف زدن و آشتی کردن ولیییییی اگه خیلی ناراحت باشم زود عادی نمیشم و اونم درک میکنه که باید یکم منت کشی کنه 


من با پذیرش ارزنده ترین آرزوهایم آینده را متجلی خواهم ساخت.😍😍تجلی نیروی بالقوه من موجودیت مرا معنا میبخشد.و کائنات و نیروی های یاری دهنده خداوند همه در جهت رسیدن من به آرزوهایم همسو شده اند 💫✨💫✨

در کنار مقابله کردن با بد دلی شوهرم روی رفتار و احترام گذاشتن به زن هم کار کردم و کم کم اون چیزها و شوخی هایی که باعث بی احترامی به زن بود رو حذف کردم ...اول با شنیدنشون سکوت کردم و  اخم میکردم و بعد در تنهایی خودمون رفتار اون شخص رو نکوهش میکردم و میگفتم دلم برای خانمش سوخت تو از این شوخیها نکنی یوقت چون دوست ندارم کسی دلش برام بسوزه دلم میخواد همه بگن وای رویا چه شوهر با شعور و عاقلی داره ....بعضی از شوخی ها رو هم که بین خودشون باب شده بود و این ترفند روش تاثیر نداشت ...رک به اشکان گفتم و اعتراض میکردم در آخر هم گفتم باشه تو همراهیشون کن ولی از عواقبش گله نداشته باش


اونم که یکه خورده بود از حرفم گفت یعنی چکار میکنی منم با لبخند گفتم :منم شوخی میکنم ...


تو جمع فامیل وقتی همه بودن مردها حرف رو میکشیدن به زن دوم و سوم و....گرفتن و کلی زنها رو دست مینداختن (اینو تو جمع های فامیلی  خیلی دیدم )ولی من بدم میومد و معتقد بودم وقتی مردها براشون زدن این حرفا از طرف زنشون تابو هست خودشونم نباید بگن .... شوهرم رو تهدید کردم اگه همراهیشون کرد منم توی جمع بلند میگم خانما شما با شوهر دوم و سوم و...چطورید ؟موافقید بریم بگیریم ؟😂😂😂شوهرم قرمز شد و عصبانی ولی من میخندیدم ... تو دلم ترس هم بود ولی جرات کردم و بیانش کردم و زدم به شوخی ..و این شد که شوهرم هر وقت تو جمع بهش میگفتن اشکان تو چی ؟چند تا مد نظرته؟


شوهرم جواب میداد خدا یکی رویا هم یکی 😍😍😍😍رفت آمد با مردهایی که رفتار درست نداشتن رو کم کردم ولی در عوض با اون خانواده هایی که رفتار مرد اون خانواده در قالب احترام گذاشتن به زن بود رو بیشتر کرده بودم و شوهرم با دیدن اونا موارد زیادی رو یاد گرفت بدون گفتن من ...(چون تعریف از مردهای دیگر ممنوع است )✔✔✔


✔✔✔ملکه های عزیز کسب احترام دست خودتونه و اینکه بگید طرف شوخه و با همه اینجوره اصلا صحیح نیست در خانواده ما هم هست و حتی خانواده شوهرم با همه شوخی میکنه حتی عروس های خانواده ولی برای من کامل عوض میشه و احترام میزاره و مواظب رفتار و حرفاش هست ...من نه خودمو میگیرم و نه ازشون دوری میکنم ولی کاری کردم که رفتارشون با من احترام آمیز باشه ...در کنار اینا اشتباهات خودمو کنار گذاشتم تند خو بودن ..قضاوت ...بد گویی .... نشستن پای غیبت کردن دیگران و همراهی اونا ...حرف بد و فهش دادن همه رو کنار گذاشتم و این موردها روی دید شوهرم و بقیه نسبت بهم تاثیر داشت 

من با پذیرش ارزنده ترین آرزوهایم آینده را متجلی خواهم ساخت.😍😍تجلی نیروی بالقوه من موجودیت مرا معنا میبخشد.و کائنات و نیروی های یاری دهنده خداوند همه در جهت رسیدن من به آرزوهایم همسو شده اند 💫✨💫✨

وقتی شروع میکنید به تغییر , اطرافیان و حتی شوهر در برابرش مقاومت نامحسوس دارن و قصد دارن خلاف نظر شما رو ثابت کنن و گاهی به مسخره کردن و باور نکردن رو میارن ولی مهم اینه که در سکوت به کار خودتون ادامه بدید و انرژی و وقت الکی برای اثبات خودتون به هدر ندید اونا کم کم شما رو با مدل جدیدتون خواهند پذیرفت ...حتی ذهن ما هم مقاومت میکنه و حرفایی مخالف اون چیزی که میخواهید انجام بدید زمزمه وار براتون تکرار میکنه ولی شما یه سطل آشغال در ذهن خودتون بزارید و این آشغالهای ذهن رو درون آنها قرار بدید و درشو محکم ببندید ...در داستان زندگیم صحنه هایی از کنترل شوهرم موقع عصبانیت رو تعریف کرده بودم و اشخاصی گفته بودن اصلا امکان نداره و درست نیست چرا برای ما جواب نداده ...باید بگم علتش اینه که برای منم در اوایل کار جواب نداد و من بارها و بارها تکرار کردم تا شوهرم تسلیم شد آنچه که شما خونده بودید نتیجه تلاشم بود ...این همون مقاومتی هست که گفتم اطرافیان در برابر تغییر رفتاری ما دارن و ما نباید بهش بها بدیم و به سمت هدفمان بریم...من در مورد شوهرم با ریز شدن در رفتارها و عاداتش یه مواردی رو درک کردم و تصمیم گرفتم ازشون استفاده کنم اون نکته ها رو موقع عصبانیت مناسب با اون موقع زمانی انجام میدادم اوایل شوهرم با نگاه متعجب بهم نگاه میکرد و حتی منو پس میزد و میگفت داری منو گول میزنی یا برو من با این کارهات آروم نمیشم یا میگفت رفتارت مصنوعی شده این اداها چیه در میاری ؟ولی من اهمیت ندادم و با خودم میگفتم آخرش تسلیم میشه من مطمئنم و در جواب بهش میگفتم من دوستت دارم و برای آرامشت همه کاری میکنم تو هر جور دوست داری برداشت کن ...علت باور نکردن شوهرم این بود که من قبلا خیلی مغرور بودم و اصلا از این محبتهای نداشتم یا کلمات اغوا کننده و ناز و عشوه نداشتم ولی تمرین کردم و براش کم کم رو کردم ...شوهرم گرم بود و من سرد این باعث شده بود تو رابطه زیاد پیشگام نباشم و اهمیتی برام نداشت ولی رفتارم عوض کردم و دکور اتاق و تزئینات رو هم حتی عوض کردم و لباس های خواب در رنگها و مدلای مختلف گرفتم و....اتاق خواب رو براش گرم کردم این کارم براش خیلی خوشایند بود و من خیلی استفاده کردم از این موضوع کم کم باورم کرد و من مطمئن بودم هر جور رفتار کنم باور میکنه به مرور و یا چون خوشش میاد قبول میکنه و بازم میخواد که براش بگم اون حرفا رو ✔✔✔چون فهمیده بودم جنس مرد عاشق ستایش و تمجید و عشق ورزیه و توجه از طرف جنس مخالف هست  حتی اگه به ظاهر خشن باشه و بگه برام مهم نیست چون دروغ میگن از تسلیم شدن و وابسته شدن میترسن و من اینقدر ادامه دادم که شوهرم عادت کرد و وابسته شد به قدری که اگه کمی ساکت بودم کلافه میشد و هر کاری میکرد که من برگردم به حالت قبلی ...در حقیقت باید شوهرتان رو معتاد خودتون کنید و در این راه صبر و تلاش مداوم داشته باشید 💓💓

من با پذیرش ارزنده ترین آرزوهایم آینده را متجلی خواهم ساخت.😍😍تجلی نیروی بالقوه من موجودیت مرا معنا میبخشد.و کائنات و نیروی های یاری دهنده خداوند همه در جهت رسیدن من به آرزوهایم همسو شده اند 💫✨💫✨

وقتی تصمیم گرفتم که وضعیت زندگیم رو تغییر بدم انگار زمانه و دنیا هم خواستن مقابلم باشن و اجازه ندن که هدفم رو عملی کنم ...یهو همه چیز بهم ریخت اتفاقاتی می افتاد که دقیقا مشکل رو برام حادتر جلوه میداد ولی درون من و احساسم هر دفعه سنگتر و قویتر میشد و انگار روی دنده لج افتاده بودم ....سختترین دوران زندگیم شروع شده بود ...هر سال بعد از جشن سالگرد ازدواجم یه مسافرت عالی میرفتیم اون سال هم طبق روال آماده میشدیم که یه روز شوهرم بهم گفت که اتفاقی افتاده و مسافرت و...کنسل و کلی از دارایی باید بره برا بدهکاری ..خونه بزرگ و زیبای خودمونو فروختیم و به آپارتمان کوچک نقل مکان کردیم (پدرم  سرمایه خودشو از یه معامله بزرگ که با همسرم شریک شده بود و سفته هارو  کشید بیرون و ما هم باختیم ) من که میدونستم این کارهاش بخاطر اذیت کردن من بود خیلی ناراحت بودم و اشکان هم هیچ وقت این مساله رو بیان نکرد و فقط میگفت تو زندگی پیش میاد اشتباه از خودم بود که کل زندگیمو شریک شدم و بی احتیاطی کردم ...این اتفاق کار منو سختر کرد و اشکان بداخلاق تر و خسته تر شده بود ..آدم مغرور و ایده آل گرایی بود و همه چیز رو در حد عالی میخواست مخصوصا برا زن بچه و الان خیلی احساس شکست میکرد ...همش تو خودش بود و سیگار کشیدنش بیشتر شده بود ...با پسرم عصبی برخورد میکرد و من همیشه سعی میکردم وقتی خونست بردیا رو ازش دور نگه دارم ...حالت ایراد گیری و بد دلی شوهرم  دوباره عود کرد ...من کار نیمه وقت داشتم و گاهی میومد دنبالم بدون اینکه بهم بگه ایراد گیری از تیپم و اینکه طرف کی بود زنگ زد ..من مراجعه کننده  آقا هم داشتم و اشکان بیشتر اذیت میکرد و همش فکر میکرد که حالا که مثل قبل نمیتونه برام خرج کنه برام جذابیتی نداره و دوستش ندارم مثل قبل ...این موضوع رو که متوجه شدم سعی کردم کاری نکنم یا حرفی نزنم که اذیت بشه و در عوض حرفام در جهت آروم کردنش بود ...مناسبتها خیلی اذیت میشد چون مثل قبل نمیتونست جشن و کادو تدارک ببینه و همه چیز ساده بود منم ذوق همیشه رو داشتم و در کنارش میگفتم 


الان چقدر خوبه دیگه بخاطر ریخت و پاش خسته نمیشیم اشکان هم به ظاهر لبخند میزد ولی میدونستم تو دلش ناراحته ....گاهی اوقات هم از کوره در میرفت و ....مثلا یبار بهم پول داد برم خرید 


شب اومد گفت چی خریدی بیار ببینم ...بهش گفتم خرید نرفتم گفت چرا؟؟گفتم لازم نبود این همه لباس تو کمد داشتم میخوام چکار ...یهو ایستاد و شروع کرد داد زدن که وقتی گفتم باید بری خرید کنی خیال میکنی من نمیدونم این مسخره بازیهای رو در میاری که مثلا رعایت منو کنی اینقدر بی دست پا نیستم که نتونم خرج زن و بچم رو در بیارم ....یعنی دقیقا هر کاری میکردم رو به خودش میگرفت و این اوضاع سخت همچنان ادامه داشت ...بیشتر سعی میکردم جو رو آروم کنم و شاد و به بهانه های مختلف جشن و مهمونی سه نفره یا نهایتش خانواده نزدیک رو دعوت میکردم و اینجوری یکم اشکان آروم شده بود 


مهلت چند ماهه که به شوهرم داده بودم رو به اتمام بود و یبار که بخاطر بد دلی دعوامون شد بهش گفتم دیگه مهلتت تمام شده من نمیتونم منتظر بمونم تا تو خوب بشی و منم مریض و پیر ...یک لحظه شوک شد و باور نمیکرد رویا داره این حرفا رو میزنه چند دقیقه خیره نگاهم کرد و گفت تو واقعا بدون من میتونی ؟


بهش گفتم من دوستت دارم خیلی, ولی وقتی هر دو داریم اذیت میشیم راهی جز .....جرات نکردم کلمه جدا شدن رو بگم چشماش بد شده بود و ترس افتاد تو دلم ...اشکان از اتاق رفت بیرون ... اون روز خیلی مستأصل شده بودم تازه فهمیده بودم امکان نداره از اشکان دست بکشم و تازه من قصدم درمان شوهرم بود ولی خوب لازمه کارم و هدفم سنگدل بودن هم بود باید ترس بیاد تو دلش که بدونه من تحقیر و توهین رو نمیپذیرم و امکان داره منو از دست بده 


اشکان کمی سرد شده بود و بیشتر به بهانه کار وقتشو پر میکرد احساس کردم از حرف و اخطاری که بهش داده بودم کمی به فکر افتاده و یا شایدم فکرهای بد اومده بود سراغش که ازم دوری میکرد و جوابم رو یک هفته بعد گرفتم ...

من با پذیرش ارزنده ترین آرزوهایم آینده را متجلی خواهم ساخت.😍😍تجلی نیروی بالقوه من موجودیت مرا معنا میبخشد.و کائنات و نیروی های یاری دهنده خداوند همه در جهت رسیدن من به آرزوهایم همسو شده اند 💫✨💫✨

بردیا بهانه خونه مادربزرگشو میگرفت و منم بعد از صبحانه بردمش اونجا و برگشتم خونه ناهار درست کردم و به خودم حسابی رسیدم و منتظر اشکان شدم برخلاف همیشه اون روز زود اومد و وقتی فهمید بردیا رو بردم خونه مادرش جوش آورد و منم که همیشه تو این مواقع خونسرد نشون میدادم رفتم طرف آشپزخونه که اومد طرف و منو نگه داشت و شروع کرد به داد زدن که چرا بدون اجازه بچه رو بردی خودسر شدی هر کاری دلت میخواد میکنی ...من که میدونستم از حرف من و اخطار من دلگیر شده و الان داره اینجوری تلافی میکنه ...هر چی بهش توضیح میدادم گوش نمیکرد دستمو گرفت و منو نشوند رو مبل انگشت اشارشو با تهدید گرفته بود جلو صورتم و میگفت ببین رویا خانم دیگه هر چی گفتی و تهدید کردی و خودسرانه تصمیم گرفتی بسه از الان تو خونه حرف منه تو این خونه نفس کشیدن هم با اجازه منه پاتو بدون اجازه بزاری بیرون قلم پاتو شکستم بعد داد زد فهمیدی ؟


پا شدم روبروش ایستادم گرچه از چهرش ترسیده بودم ولی دیگه مث قبل عقب نشینی نکردم و تو چشاش نگاه کردم و گفتم من نه  حرف زور رو قبول میکنم نه این زندگی رو  تو هم یه زور گو و خودخواه  و .....حرفمو خوردم و ادامه ندادم که دستشو برد بالا که بزنه تمام تنم لرزید ولی بازم با خشم تو چشاش نگاه کردم و ....دستشو آورد پایین و رفت تمام لباسامو ریخت وسط پذیرایی و گفت از خونه من برو هر چی هم میخوای ببر آزادی 


فقط دور بردیا رو خط بکش حق دیدنشم نداری الانم میرم بخوابم وای بحالت بیدار شدم اینجا ببینمت و رفت تو اتاق ....منم همینجوری ایستاده بودم و  لباسهای بهم ریخته وسط پذیرایی رو نگاه میکردم چقدر سخت بود این همه زحمت و تلاش توی چند دقیقه از بین رفت زندگیم رفت ...غرورم اجازه موندن بهم نمیداد ولی مگه بدون بردیا میشد 


من باخته بودم، با ناراحتی نشستم و با خدا حرف میزدم گله میکردم که چرا جواب صبر منو اینجوری داد یکم که اشک ریختم به خودم اومدم و گفتم حتما یه راهی هست باید کاری میکردم که بدون التماس یا عذرخواهی از  اشکان بتونم بمونم کنار بچم بازم خدا رو صدا زدم و دعا کردم و کم کم همینجوری که به حرفا و عصبانیت اشکان فکر میکردم یهو یه جرقه تو ذهنم زده شد ...

من با پذیرش ارزنده ترین آرزوهایم آینده را متجلی خواهم ساخت.😍😍تجلی نیروی بالقوه من موجودیت مرا معنا میبخشد.و کائنات و نیروی های یاری دهنده خداوند همه در جهت رسیدن من به آرزوهایم همسو شده اند 💫✨💫✨

برای کنترل عصبانیت شوهرم خیلی مطلب از نت براش میخوندم و باهاش حرف میزدم که این عصبی شدن چه بالایی سر بدن و سلامتیش میاره، تا حدودی تاثیر داشت و کم کم داشت خودشو کنترل میکرد ...من قصد داشتم  از این موضوع استفاده کنم و بگم خیال کردم از عصبانیت چیزیت شده پس برای اجرای نقشم اول نشون دادم که دارم وسایلم رو در چمدان میریزم اونم با سر و صدا مثلا صدای در کمد و یا کوبیدن چمدان روی زمین 😂اشکان وقتی قهر میکرد عادت داشت پشتشو بهم کنه و حتی توی خواب هم یهو برنمیگشت طرفم خیلی مقاومتش بالا بود 😁اون موقع هم پشتش طرف در بود برای اینکه منو نبینه ...کمی توی کمد و درآور ها گشتم مثلا دنبال مدارکم هستم میدونستم کجاست ولی نشون دادم که پیداشون نمیکنم ...رفتم بیرون از اتاق و تکیه دادم به دیوار  و دعا کردم بتونم کاری کنم که زندگیم بر گرده و گفتم خدایا منو ببخش که دارم فیلم بازی میکنم ولی حاضرم برم جهنم ولی بدون عزت نفس زندگی نکنم پس کمکم کن ...یه نفس عمیق کشیدم و رفتم دم اتاق ایستادم اشکان هنوز بدون تکان خوردن پشتش بهم بود آروم صداش زدم جواب نداد شوهرم فکر کرده بود مثل همیشه دارم منت کشی میکنم تو این مواقع جواب نمیده تا من خوب تنبیه بشم و منم الان همینو لازم داشتم یهو با حالت ترس و جیغ رفتم طرفش و تکونش دادم و داد میزدم اشکاااان خدا مرگم بده چی شدیییی اونم با ترس پا شد نشست گفت چته ؟چرا اینجوری میکنی؟ گریم گرفته بود اونم واقعی و پر از درد ...نگاش کردم گفتم خدا رو شکر جواب ندادی ترسیدم از عصبانیت چیزیت شده باشه و بعد چرخیدم و لبه تخت نشستم با بغض و گریه گفتم مدارکم کجاست پیداشون نمیکنم ...احساس کردم داره خیره نگاهم میکنه که بعد یهو دست انداخت دور کمرم و منو کشوند تو بغلش و محکم بغلم کرد منو بوسید و گفت من چقدر حرف زدم بهت ولی تو بازم نگران من بودی منم ناز کردم و با گریه گفتم ولم کن الان که خوبی خیالم راحت شد میرم ...دوباره منو بوسید گفت دیگه نمیتونی بری وقتی تو بغل من باشی دیگه راه فراری نداری و......اون روز قلب زندگی من دوباره به تبش افتاد و رویا دوباره موفق شده بود ولی انگار دوباره از اول باید شروع میکردم ولی این بار با دقت و تیز بینی بیشتر ...

من با پذیرش ارزنده ترین آرزوهایم آینده را متجلی خواهم ساخت.😍😍تجلی نیروی بالقوه من موجودیت مرا معنا میبخشد.و کائنات و نیروی های یاری دهنده خداوند همه در جهت رسیدن من به آرزوهایم همسو شده اند 💫✨💫✨

وقتی که قصد دارید یه غذای خوشمزه رو درست کنید باید همه مواد اولیه و وسایل و مکان مناسب مهیا باشه نمیشه فقط یه مورد رو داشته باشید و بقیه نه و یا حتی همه موارد مهیا باشه و فقط یه مورد نباشه امکان کامل و خوشمزه شدن غذا وجود نداره ....زندگی هم همینجوره باید تمام جوانب رو بسنجی و به همه چیز توجه کنی ...ببینی چه شوهری میخوای و یا چه جور زندگی اون موقع برای هدفت تصمیم بگیری ...🔴🔴🔴✔✔✔من از اول روی ادب و زیبا حرف زدن شوهرم هم کار کردم ولی نه مدل زنهای دور و ورم هیچ وقت ایراد نگرفتم و شخصیت و تربیت خودش رو هدف قرار ندادم✔✔ و یا کنایه نزدم 


✔✔✔عیب روی شوهرم نزاشتم روش جایگزین و غیر مستقیم رو استفاده کردم ...شوهرم با ادب و متشخص بود و خیلی چیزها رو رعایت میکرد ولی خوب مرد هستن دیگر گاهی فهش ها و حرفای خاصی رو دارن که من اونا رو هم اصلاح کردم ...


مثلا موقع رانندگی به بهانه بودن بچه زدن حرفای بد رو ترکش دادم و یا موقعی که خودمون بودیم بهش میگفتم تو رو خدا این حرفا رو نزن من خجالت میکشم بعدم وقتی خانمت کنارته باید زیبا حرف بزنی 


به احترام این بانوی زیبا که کنارت نشسته 😁بهش میگفتم ما زنا خیلی حساس هستیم این کلمات بد روحمون رو اذیت میکنه حالا که روحم اذیت شده برو یه چیز خوشمزه برام بگیر تا جبران بشه

من با پذیرش ارزنده ترین آرزوهایم آینده را متجلی خواهم ساخت.😍😍تجلی نیروی بالقوه من موجودیت مرا معنا میبخشد.و کائنات و نیروی های یاری دهنده خداوند همه در جهت رسیدن من به آرزوهایم همسو شده اند 💫✨💫✨

(🔴🔴✔✔✔یه نکته جالب و کاربردی گذاشتن تنبیه برای شوهر تون اونم با خنده و شوخی خیلی موثر و بیاد موندنی هست مثلا حالا که اینجوری گفتی برو فلان چیز رو برام بخر...لطفا در توان شوهر تون باشه ✔✔  )  و بعد هم میزدم به خنده و شوخی هم عصبانیتش فرو کش میکرد و لبخند میومد به لبش و هم کم کم رعایت کرد تا شد عادتش


✔✔✔این هم یه مورد از رعایت نکته کوچک بود که  در دعوا بین خودمون هم حرف بد و توهین نباشه و بتونه خودشو کنترل کنه ...در پست قبلی گفتم  از دعوامون که حرف بد زده بود ...اون دفعه اولین بار بود که قصد داشتم نگذرم از توهینش اون روز بعد از استراحت من برد بیرون و تمام وقت دستم رو گرفته بود یا دستش رو دور کمرم گرفته بود و خیلی عاشقانه و با محبت برخورد میکرد ولی حرفاش تو دلم  بود و قصد نداشتم ناراحتیم رو تو خودم بریزم و ابراز نکنم (✔✔✔هیچ وقت از اشتباهات و ناراحتیهای کوچک هم نگذرید نه اینکه کینه ای باشید فقط رفعش کنید و پیگیر باشید که دیگه تکرار نشه )


من هم کاری کردم که اون شب به شوهرم خوش بگذره ولی بعدش با شوخی و کارهایی که انجام دادم


بهش فهموندم از حرفش دلخور شدم بهش فهماندم یه زن هستم که شخصیتم اجازه قبول هر حرفی رو نمیده و باید مواظب حرف زدنش باشه  ...همیشه بعد از دعوا اون بود که گاهی تذکر میداد ولی این دفعه من پیشگام شدم و ناراحتیم رو ابراز کردم و این پیشرو بودنم تا الان ادامه داره

یعنی ماجرا رو کنترل میکنم و دیگه قصد نداشتم و ندارم که منتظر بمونم تا شوهرم کنترل کنه ویا خودی نشون بده  و یه اتفاق بیاد ماندنی افتاد ....بعد از 7 یا 8 سال زندگی مشترک و اون آدم مغرور و خود خواه ازم معذرت خواست و دستم رو بوسید و گفت شرمندت هستم ببخش عزیزم 


😍😍انگار دنیا رو بهم دادن میخواستم بپرم بغلش و جیغ بزنم ولی خیلی خودمو گرفتم که آروم باشم و خود دار 👌👌


من با پذیرش ارزنده ترین آرزوهایم آینده را متجلی خواهم ساخت.😍😍تجلی نیروی بالقوه من موجودیت مرا معنا میبخشد.و کائنات و نیروی های یاری دهنده خداوند همه در جهت رسیدن من به آرزوهایم همسو شده اند 💫✨💫✨

با تموم شدن مهلتی که به شوهرم داده بودم و اخطاری که بهش دادم ...شوهرم یکم خودشو جمع کرده بود ولی بازم بد دلی رو داشت مخصوصا توی روابط و پیشامد هایی مثل مزاحمت ها و بعد از هر اتفاق یه بحث جدا بین من اشکان پیش میومد و تا مدتها روابط رو تحت شعاع قرار میداد چون دیگه من رویای قبلنا نبودم که برای هر مورد برم التماس و منت کشی دیگه این اشتباه رو تکرار نکردم ✔✔✔چون علنا بهش میگفتم حق با تو هست و من عذر میخوام و به فکر و رفتار اشتباهش نا خواسته دامن زده بودم ....پس دیگه کوتاه نمیومدم و اصلا قبول نمی‌کردم مدل فکرشو که هر اتفاقی بیوفته اشکال از خود زن هست ....متاسفانه این فکر بیشتر گذشتگان ما هست و حتی خیلی از همسن های ما هم متاسفانه اینجوری فکر میکنن و ارزشی برای خودشون دیگر زنها قائل نمیشن ...درکنار مبارزه نرم خودم فهمیده بودم باید طرز فکر شوهرمو نسبت به این موضوع عوض کنم  تا بتونم به نتیجه برسم ✔✔✔✔این نکته ظریفی بود که بسیار مهم هست و خیلی از شما ها تو رفع مشکلتون با شوهر اونو نادیده می‌گیرید ✔✔✔خیلی از ایراد گیری ها و اختلافات ناشی از مدل و طرز فکر شوهر و خانواده شوهر هست ...من با حرف زدن از اینکه هیچ کس حق نداره حتی با نگاهش به حریم دیگری تجاوز کنه 


و مثالهای براش میزدم از خارج از کشور که حجاب نداشتن و چقدر مردهاشون بیخیال و عادی برخورد میکنن 


✔✔✔🔴🔴🔴دوم از حرف زدن و نظر دادن و قضاوت در مورد پوشش دیگران خود داری کردم و اینو هم به شوهرم گفتم که نباید به این مسائل توجه کرد هر کس عقیده و سلیقه خودشو داره و کم کم شوهرم از این کار دست کشید و قضاوت از روی پوشش و ظاهر  رو کنار گذاشت ...


هر وقت قصد داشت حرفی بزنه یا قضاوتی کنه مانع میشدم و میگفتم عزیزم گناهه نگو و اصلا توجه نکن به این چیزا قضاوت نکن و حتی توی جمع خانوادگی هم اجازه نمیدادم که این گونه صحبتها بشه 


کم کم تاثیر خودشو گذاشت و یاد گرفت هر کس حق داره نوع پوشش و رفتار منحصر به خودشو داشته باشه حتی من که زنش هستم ..

من با پذیرش ارزنده ترین آرزوهایم آینده را متجلی خواهم ساخت.😍😍تجلی نیروی بالقوه من موجودیت مرا معنا میبخشد.و کائنات و نیروی های یاری دهنده خداوند همه در جهت رسیدن من به آرزوهایم همسو شده اند 💫✨💫✨

خوب بعد از رعایت این نکات ریز ولی بسیار مهم حالا نوبت آخرین تیرم به هدف بود یعنی با این تدابیر و تغییرات فکری که طی چندین ماه ایجاد کرده بودم حالا نوبت به مرحله آخر مبارزه بود ...اونم باید نقش یه زن حسود و بد دل و شکاک رو بازی میکردم 😁این فکر زمانی به ذهنم رسید که داشتم با خودم فکر میکردم اگه اشکان میفهمید چقدر عذاب میکشم بازم حاضر بود به رفتاراش ادامه بده ؟و کلا چه واکنش داره وقتی تو موقعیتی مثل موقعیت من قرار بگیره و این تصمیم سخت رو گرفتم، تا شاید درک واقعی ازاین  قضیه بتونه اونو برای همیشه خوب کنه ...و من شدم رویای بد دل و ایراد گیر ...از خودش الگو برداری کردم اول از تو خونه شروع کردم حساس به زنگ تلفن و کنترل گوشی و پیاما ایراد گرفتن که چرا دوستت اینجوری حرف زده زشته اونم هر چی میگفت بین مردا هست از این حرفا ولی من قانع نمیشدم کم کم طرف گوشی من نیومد ولی من دیگه شروع کرده بودم، اخلاقم اینجوری بود تا انتها پیش میرم تا موفقیت و اصلا به کم قانع نبودم ✔✔✔اولین اتفاق خوب رها کردن گوشی من و حتی دیگه نمیپرسید کی زنگ زد و یا چکار داشت و حتی اگه گوشیم کنارش بود دست نمیزد ... دقیقا فهمیده بود کنترل کردن چقدر بده ...ولی هنوز کم بود این اتفاق درست بودن راهی که میرفتم رو نشون میداد و باعث شد  مصمم تر ادامه دادم ...شوهرم جا خورده بود و براش سخت بود که  من اینجور شده باشم هر وقت می‌پرسید چیزی شده؟ کاری کردم که اینجوری حساس شدی ...منم خونسرد میگفتم نه بابا اگه کاری کرده بودی که الان کنار هم نبودیم ولی من این مدت کنار تو فهمیدم زن و شوهر باید مواظب هم باشن همانطور که تو مواظب منی ...مگه بده ؟تو ناراحتی؟اونم گفت نههه خیلی هم خوبه ...ولی من میدونستم نگران شده و مجبوری اینجوری گفت چون اگه مخالفت میکرد در حقیقت رفتار خودشو اشتباه و نادرست جلوه میداد پس نتونست با من مخالفت کنه و حسابی تو منگنه من گیر کرده بود 😝😄😄

من با پذیرش ارزنده ترین آرزوهایم آینده را متجلی خواهم ساخت.😍😍تجلی نیروی بالقوه من موجودیت مرا معنا میبخشد.و کائنات و نیروی های یاری دهنده خداوند همه در جهت رسیدن من به آرزوهایم همسو شده اند 💫✨💫✨

سلام گلم خوبی من تاپیکهای جدید و قدیمی ات را خیلی وقته دنبال میکنم اگر میشه تاپیک رو باز بزاریم از تجربیاتت در این زمینه استفاده کنیم رویا جون🤗

جان جانانم💗💕

سلام گلم خوبی من تاپیکهای جدید و قدیمی ات را خیلی وقته دنبال میکنم اگر میشه تاپیک رو باز بزاریم از ت ...

ممنونم که کنار ما هستی عزیزم 

چشم حتما امر شما اجرا میشه بانو 🌹🌹

من با پذیرش ارزنده ترین آرزوهایم آینده را متجلی خواهم ساخت.😍😍تجلی نیروی بالقوه من موجودیت مرا معنا میبخشد.و کائنات و نیروی های یاری دهنده خداوند همه در جهت رسیدن من به آرزوهایم همسو شده اند 💫✨💫✨
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792