2777
2789
عنوان

خانواده شوهر بعد زایمان.................

| مشاهده متن کامل بحث + 80344 بازدید | 154 پست
خانواده شوی من بعد ازظهر که می شد هر روز خونمون بودند دستور می دادند اصلا نمی ذاشتند استراحت کنم بنده خدا مامانم تا 40 روز خونموم بعد می شسن می روفت تمیز می کرد بچه داری چه روزهای بدی بود شیر نداشتم خیلی اذین شدم هر روز هم یک دعوا تو خونمون بود از بس از راه دور دستور میدادتد خدا ازشون نگذره با اون کادوهاشون بعد از 50 روز که رفتم خونشون یک سکه تمام شوهرم را برداشته دادن به بچه ام ، می خواستند جلوی خانواده ام کم نیارند
خانواده شوی من بعد ازظهر که می شد هر روز خونمون بودند دستور می دادند اصلا نمی ذاشتند استراحت کنم بنده خدا مامانم تا 40 روز خونموم بعد می شسن می روفت تمیز می کرد بچه داری چه روزهای بدی بود شیر نداشتم خیلی اذین شدم هر روز هم یک دعوا تو خونمون بود از بس از راه دور دستور میدادتد خدا ازشون نگذره با اون کادوهاشون بعد از 50 روز که رفتم خونشون یک سکه تمام شوهرم را برداشته دادن به بچه ام ، می خواستند جلوی خانواده ام کم نیارند

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



خانواده شوی من بعد ازظهر که می شد هر روز خونمون بودند دستور می دادند اصلا نمی ذاشتند استراحت کنم بنده خدا مامانم تا 40 روز خونموم بعد می شسن می روفت تمیز می کرد بچه داری چه روزهای بدی بود شیر نداشتم خیلی اذیت شدم هر روز هم یک دعوا تو خونمون بود از بس از راه دور دستور میدادتد خدا ازشون نگذره با اون کادوهاشون بعد از 50 روز که رفتم خونشون یک سکه تمام شوهرم را برداشته دادن به بچه ام ، می خواستند جلوی خانواده ام کم نیارند
خانواده شوی من بعد ازظهر که می شد هر روز خونمون بودند دستور می دادند اصلا نمی ذاشتند استراحت کنم بنده خدا مامانم تا 40 روز خونموم بعد می شسن می روفت تمیز می کرد بچه داری چه روزهای بدی بود شیر نداشتم خیلی اذیت شدم هر روز هم یک دعوا تو خونمون بود از بس از راه دور دستور میدادتد خدا ازشون نگذره با اون کادوهاشون بعد از 50 روز که رفتم خونشون یک سکه تمام شوهرم را برداشته دادن به بچه ام ، می خواستند جلوی خانواده ام کم نیارند
خانواده شوهر من نه اونقدر که بعضی ها گفتن بد بودن نه خیلی خوب...متوسط رو به پایین....یه بار اومدن بیمارستان...یه کادوی معمولی با اینکه خیلی پولدارن و کادوشون در حد کادو تولد هایی که برای تولد 60 سالگی دختراشون هم میدن نبود ...کار خاصی هم نکردن...خلاصه من که ناراضیم...البته مزاحمتی هم ایجاد نکردن
جاری احمقم هم که ایران تشریف نداشت اصلا یادم نیست زنگ زد نزد چی شد به درک اونم...ولی خواهر شوهرام خوب بودن کادوهای خوب دادن مهربون بودن پسرمو دوست داشتن و کلا متوسط رو به بالا...در ضمن هر کی هر کاری میکنه به خودش بر میگرده
خانواده همسر من کار خاصی نکردن ولی پدر شوهرم یواشکی اومد پیشم و 2 برابر بقیه نوه هاش به پسرم هدیه داد وگفت

................... اما تا دلتون بخواهد مادر شوهر رو اعصابم پاتیناژ رفت ....
دلتون برامون تنگ شد بياييد به اين آدرس اينستا گرام 00sarabanoo00
خانواده ی همسرم وقتی پسرم به دنیا اومد پیشم نبودن. چون ساکن اهوازن. ولی وقتی فهمیدن. اومدن پیشم . مادر و پدر شوهرم . خیلی ام هوامو داشتن. به خصوص اینکه مامانم کربلا بود. خیلی زحمت کشیدن برام. وقتی ام پسرم برای زردی بیمارستان بود. مادر شوشو از یه صبح تا ظهر اومد پیش هومنم تا من برم خونه استراحت کنم

پدر شوشو هم کادوی خوبی دادن. 50 تومن ام به خواهرم به عنوان مژدگونی. ولللللللللللی خیلی حیف که عمرشون تموم شد و از پیش ما رفتن و 5شنبه چهلمشونه

خدا رحمتشون کنه
سلام دوستان دلم گرفت از این پیامها ویاد روزهای خودم افتادم
من 3 تا خواهرشوهر دارم یکی بعداز 45 روز اومد دیدن دخترم بزرگه یعد از 27یا 28 روز اون یکی هم بعداز 20 روز
ولی برادرشوهرم که همه ازش بدمیگن ورفت وآمد باهاش ندارن 5روز بعدازدنیا اومدن نی نی اومد البته شوهرم براش خیلی بیشتر از اینها کرده
مادرشوهرم هم چون عاشق شوهرم وتو یک خونه زندگی میکردیم برادرم رفت دنبالش اورد بیمارستان وخیلی هم هوامو نداشت من هم ازبیمارستان رفتم 12 روز خونه مامانم وقتی برگشتم تمام کارهامو خودم انجام میدادم هیچ کس برام حتی یک لیوان آب نیاورد هیچ کس
واین برای همیشه تو دلم موند البته تو عروسیمون هم خودشون نشون داده بودن
حالا که بچه ام بزرگ شده و اسباب بازی شده ونمکی هم هست براش میمیرن اگر جا داشته باشه هفته ای چندبار میان پیشش همه جا دنبالش میگردن وسراغشو میگیرن ولی من یاد بدنیا اومدنش که میوفتم حاضر نیستم حتی بغلش کنن
چطور الان عزیزشده ؟متنفرم از این کارهای افراطی شون پیش خانواده ام داغون شدیم از خجالت من وهمسرم
فامیلهای پدرم هرروز میومدن بهم سرمیزدن ومیپرسیدن چرا کسی نمیاد چون خودشون خیلی بهم سر میزنن میگفتن یعنی چی تو همش تنهایی
دخترمو 16 روزش بود تنها حموم بردم
مادر شوهر من فقط می تونست بگه بچه گشنشه

اونقدر مجبورم می کرد به بچه شیر بدم که یهویی همش رو بیرون میاورد اونوقت هم که اینجوری می شد می گفت

وای بچه نمی دونم چشه و همه رو می ترسوند حتی به شوهرم هم اجازه نمی داد بچه رو بغل کنه

می گفت هیچ کدومتون بلد نیستین
موقع زایمان که توی اتاق عمل بودم به مامانم گفته بود وای چکار کنم بچم بدبخت توی سرما بیرون خوابش نمیبره کاشکی می رفت خونه حالا منم توی اتاق عمل داشتم جون می کندم

هر چی ازش بگم کمه منو دق مرگم کرد

هنوزم داره میکنه
دوستان هیچکس مثل من نیست.مادرشوهرم یه سال قبل عروسیمون قهرکرد حتی عروسیمونم نیومدن.الانم سه سال عروسی کردم پاشوخونمون نذاشته.الانم میدونم بچم بدنیابیاد انقدرکینه ایه نمیاد.الهی خیرنبینه کینه ای
من موقعی که سقط داشتم مادر شوهرم هر روز بهم سر میزد بعضی روزا میومد و تاظهر که شوهرم از سر کار بیاد پیشم میموند وکارامو انجام میداد از لباس شستن و قند شکستن و غذا درست کردن و تمیز کردن خونه و...
فلسفه ام این است:به من ربطی ندارد که دیگران در موردم چه میگویندو چه فکری می کنند.من خودم هستم و هرکاری را که مراشادکند وبه دیگران ضرر نرساند انجام میدهم .هیچ توقعی ندارم وهمه چیز را میپذیرم.اینگونه زندگی بسیار آسانتر میشود.
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792