من خاطرات ترسناک زیاد داشتم ولی این یکی چیزیه که ما هنوزم درگیرشیم دیدم همه خاطراتشونو گفتن گفتم بزار منم بگم اما چون زیاده یه تاپیک جدا زدم خداییش خیلی دارم تایپ میکنم تا آخرش بخونید لطفا😶
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
تو اون چندروز همش وسایلامون گم میشدن همون کلاهم که بالاتر گفتم سه چهار بار گم شد و جاهایی پیداش میکردیم که اصلا امکان نداشت اونجا بوده باشه، یا یبار تو کیفدخترخالم چهارتا پنج هزارتومنی و چندتا ده تومنی بود و یه پونصدی، رفت سر کیفش دید ده تومنیا هست پنج تومنیا غیب شده بجاش سه هزارو هفتصد پول خورد تو کیفشه🤦🏻♀️
یه روزم رفته بودیم خونه خالم یعنی خونه سحر اینا که دستشوییشون بیرون اتاقه، ساعت نزدیک ۳صبح اینا بود ما تو ایوون نشسته بودیم دیگه گفتیم تک تک پاشید برید دستشویی که بریم تو، همه یکی یکی رفتیم نوشین که رفت ، خودش بعدا تعریف کرد گفت تو دستشویی که بودم قلبم داشت در میومد یه استرس بد گرفتم
انگار یه بلایی قراره سر تو بیاد انگار قراره بمیری دستمو مایع زدم ولی همینطوری آب نکشیده سریع اومدم بیرون دیدم یه چیزی که موهای بلند داره دوطرفش ریخته نمیزاره صورتشو ببینم دقیقا بالا سرت وایساده خم شده روت دستاشو باز کرده
که اون صحنه ما اونجا نشسته بودیم دیدم نوشین سریع اومده بیرون رنگ صورتش پریده به بالا سر من نگاه میکنه میگه فاطمه تو بدو برو داخل بدووو که همه دوییدیم تو
من که از ترس گوشیمو یادم رفته بود بیارم از بیرون یکی از بچه ها رفت گرفت