من عروس خانواده ای شدم که همه باهم صمیمی اند و سنتی فکر میکنند نه خیلی ولی خب سنتی اند.
امروز حرف افتاده بود مادرشوهرم غذا اورد که دست تنهایی بخورید منم گرفتم و بوس کردم از سرش بعد براش چای اوردم نشستیم که بخوریم گفتم امروز پرستار میاد برای شایلین (دخترم) میخواییم براش پرستار بگیریم
قشنگ قیافش شد این👈🧐😳😒
منم گفتم مادر جان چیزی شده گفتش مادر شما که بچه میخوای بشین بزرگ کن من پرستارم دیگه میام غذاهم میپزم منم گفتم دستتون درد نکنه محبت دارید ولی ازین به بعد شهاب(شوهرم) گفته خودم غذا درست کنم
بالاخره بچه بدنیا اومده ولی قرار نیست که بشما زحمت بدیم شماهم باید پیش بابا باشید