منم خیلی متاثر شدم
خیلی نخوندم تاپیکشو
اما وقتی از مرگ عشقش گفت و عکسو گذاشت، دیگه نتونستم ادامه بدم
خودم بزرگترین وحشتم ترسم از دست دادن همسرمه، یا اینکه بمیرم و بچه م بدون مادر بزرگ بشه
این روزا انقدر درگیر این مسائل و فکرای جورواجور شدم دیگه مغزم نمیکشه
واقعا دنیا بی ارزشه
باید تا میتونیم مهربان باشیم
گذشت کنیم
خود من خیلی جاها دل همسرم شکستم
خدا منو ببخشه
خیلی از روزای شیرین زندگی رو به کامش تلخ کردم با قهرم
واقعا پشیمونم
خدا سایه ی همسرم رو روی سر منو پسر کوچولوم حفظ کنه