همسر من هم همینطوره.
من اتفاقا زیاد واسم مهم نیست تو خونواده خودش ابراز محبت کنه.
بیشتر خونواده خودم واسم مهم
چون من تو شهر دیگه غیر از شهر خودم زندگی میکنم میخوام مامانم خیالش راحت باشه
من اتفاقا زیاد واسم مهم نیست تو خونواده خودش ابراز محبت کنه.
بیشتر خونواده خودم واسم مهم
چون من تو شهر دیگه غیر از شهر خودم زندگی میکنم میخوام مامانم خیالش راحت باشه
آیدا جون متن نوشتتو که خوندم یکلحظه احساس کردم خودم تاپیک زدم منم 4ساله ازدواج کردم خانواده شوهرم تهران نیستند شمالن دقیقا اکثر وقتا که میریم اونجا منم همین مشکلو دارم چون شوهر منم جلوی کسی اهل محبت نیست تازه وقتی میریم اونجا میخوایم بریم بیرون همش از خواهرش میپرسه کجا بریم بگردیم اولش من خیلی حرص میخوردم و ناراحت میشدم و وقتی هم که بهش میگفتم میگفت من اصلا اینجوری نیستم تورو خیلی دوست دارم ... واقعا هم همینطوریه تو خونه که با هم هستیم همش شوخی میکنه سربه سرمن میذاره اما جای دیگه که باشیم انگار نامحرم هستیم اولا خیلی غصه میخوردم الان دیگه عادت کردم و میبینم خیلی از مردا اینجورین برای همین بخاطر خصوصیت خوب زیادی که داره این رفتارا رو زیاد به دل نمیگریم خودم سعی میکنم بیشتر باهاش بگم و بخندم.
دوستای خوبم سلام چرا اینقدر حساسیت نشون می دیدین عادی باشین به حرف مردم چکار دارین مهم اینه که خوشبخت باشین هر کسی یه اخلاقی داره منشی داره بزارید مردم هر جور میخوان فکر کنن فکر مردم رو که نمی تونیم تسخیر کنیم
ای بابا کوثر جون خودت داری می گی مادرش تو مادرتو دوست نداری یا وقتی به مادرت می رسی بازم پهلوی شوهرت می شینی یا میری با مادرت جی جی باجی می شی شوهر منم وقتی به مادرش می رسه مثل زنا همیجوری پچ پچ می کنند منم می رم دنبال کارم میگم مادر و پسرن بزار حرفاشونو بزنن
ببخشید ببخشید فکر کنم یک خورده حسودی می کنین
ای بابا کوثر جون خودت داری می گی مادرش تو مادرتو دوست نداری یا وقتی به مادرت می رسی بازم پهلوی شوهرت می شینی یا میری با مادرت جی جی باجی می شی شوهر منم وقتی به مادرش می رسه مثل زنا همیجوری پچ پچ می کنند منم می رم دنبال کارم میگم مادر و پسرن بزار حرفاشونو بزنن
ببخشید ببخشید فکر کنم یک خورده حسودی می کنین
خیلی هم باهاش صحبت کردم . یک کوچولو بهتر شده .
ولی باز هم یادش میره.
مثلا سر سفره کنار من نمیشینه
ولی باز هم یادش میره.
مثلا سر سفره کنار من نمیشینه
من پیش خونواده شوشو معمولی هستم البته احترامش رو نگه می دارم و ابراز محبت هم می کنم اما نه زیاد.آتنا جون متوجه نمیشم حساسیت در چه مورد منظورته؟
نه لیلا جون من اصلا حسادت نمیکنم
چون غریب هستم . نمیخوام مامانم دلنگران باشه . مخصوصا وقتی شوهرم خیلی خوبه .
دوست دارم خیال مامانم رو راحت کنه
چون غریب هستم . نمیخوام مامانم دلنگران باشه . مخصوصا وقتی شوهرم خیلی خوبه .
دوست دارم خیال مامانم رو راحت کنه
نه لیلا جون مساله حسودی نیست..وقتی شوهرت هر شب ساعت 8 شب میاد خونه و ساعت نه و نیم ده میخوابه و تو اصلا فرصت نمیکنی که ببینیش یه کم با هم خلوت کنین یه کم بهت فشار میاد که وقت لازم رو برای مامانش میذاره ولی واسه ی تو نه..بعدم مهمون یکی دو روزه که نبوده..دو ماه و نیم تو خونه ی ما بود..
حالا که گذشته..چه از حساسیت من،چه از بی فکری اون دیگه با این موضوع کنار اومدم..قرار نیست که همه ی خوبیهای دنیا تو یه نفر جمع باشه
حالا که گذشته..چه از حساسیت من،چه از بی فکری اون دیگه با این موضوع کنار اومدم..قرار نیست که همه ی خوبیهای دنیا تو یه نفر جمع باشه
خوش به حالت
اخه خونه مامانم اینا .برادرام کنار خانوماشون میشینن.
یکیشون که بعد از 4 سال هنوز با خانومش تو یک ظرف غذا میخورن.
به هیچ عنوان حسادت نمیکنم
ولی دوست دارم حواس شوهرم بیشتر جمع باشه
چون میدونم از حواس پرتیشه
اخه خونه مامانم اینا .برادرام کنار خانوماشون میشینن.
یکیشون که بعد از 4 سال هنوز با خانومش تو یک ظرف غذا میخورن.
به هیچ عنوان حسادت نمیکنم
ولی دوست دارم حواس شوهرم بیشتر جمع باشه
چون میدونم از حواس پرتیشه
یک سری که مامانم اینا از شهرستان اومده بودن . من خونه بودم . بعد شوشو از اداره اومد اصلا انگار منو ندید. با اینکه جلوتر از همه ایستاده بودم بهش سلام کردم و خسته نباشید . یهو رفت با مامان بابا روبوسی کرد . اینقد ناراحت شدم . زودی رفتم تو اشپزخونه تا اشکم در نیاد .
کاش یه ذره مردا درکشون از حساسیت های خانوماشون رو ببرن بالا.
البته شب بهش گفتم و عذر خواهی کرد . و فرداش تلافی کرد . ولی باز یادش میره
سمانه جون تو نباید از دست شوهرت ناراحت میشدی اون با پدر و مادر تو به خاطر تو خوش برخوردی کرده اتفاقا باید خیلی خوشحال هم میشدی.
چیکار کنیم که یادشون نره .
باز رسیدیم سر سئوال اول!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
باز رسیدیم سر سئوال اول!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آخه ضایع شدم آیدا جون .ههههههههههههه
من از تجربیات خودم بگم سمانه جون،براش نامه نوشتم،باهاش قهر کردم،گریه کردم و...نتیجه ی همه این ها دو یا سه روز برخورد مناسب بوده بعدش دوباره یادش میره.
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
54 ثانیه پیش
56 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز