من عاشق شدم ، البته نميدونم به نظرم خيلى لايه هاى مهتلفى داره ...، من عاشق ادم اشتباهى شدم ، نه اينكه اون بد باشه ولى بهم نميومديم، خلاصه كه جدا شديم و من تا ٦ ماه كلاًرو تخت درازكش بودم ، و با اين وجود كه خودم داغون بودم همش تو نوت هاى گوشيم اون موقع نوشتم كه اخى حالا اون داره چيكار ميكنه نكنه سحتش باشه ، غذا داره بخوره يا نه ، يعنى به نظرم تو عشق ادم همه حس و حال طرفش رو اولويت قرار ميده، ولى ميدونى اينجورى زندگى نميتونست برام ادامه داشته باشه واسه همين تصميم گرفتم كه ديگه از تخت بيام بيرون و به فكر خودم باشم ، الانم با كسى هستم كه خيلى خيلى رابطمون باهم خوبه ولى نميدونم حس ميكنم هيچوقت مثل اون موقع روانى نميشم ديگه