سلام دیشب داشتم تو ایوان کباب میکردم بعد دخترم داشت گریه میکرد گفت بیا گفتم دیگه تموم بعد صداشو برد بالا گفت اگ نیمدی میام میندازمشون تو حیاط بعد گفتم خب تموم دیدم ول کن نیس نگاه پشت سرم کردم دیدم دخترمو تو اون سرما که چهاردست وپا میرفت رو بیرون کرد قلبم از جا کنده شد
عصرش اول ب من گفت تا برنج و مرغ و گوشت نیس تو دعوا راه میندازی در حالی که اینجور نیس مادرش دعواش میکنه میگه نیس اخه ما خرجمون روهم
بعد اومدم داخل چقد حرف بهم زد و کتکم زد اگ شما بودین چیکارش میکردین من خیلی خوبی بخدا در حقش کردم ۵۶میلیون طلا فروختم ۲۵میلیون از بابام گرفتم که بابامم گفت دیگ نمیخوامش
فک نکنم کسی مثل من باشه
تا باش حرف میزنم میگه ای وای باز شروع کرد یا میگه ولم کن میگ تو غر غرویی بخدا دوسال عروسی کردم یه مانتو هم نخریدم حتی یه جفت جوراب
کاش من بمیرم الان ۲۱سال خسته شدم تا اخرش دوام نمیارم
چیکار کنم کمکم کنید