2777
2789
حوریه جون مامان شایان و پرنیا کوچولو سلام من نغمه مامان پوریام خوبی قدم نو رسیده مبارک خیلی خوشحال شدم که نینیت اومد اما از یک طرفی هم خیلی نگرانت بودم بابات خودت و نینیت انشالله حال هر دوتون خوب باشه چی شده بود من زیاد در جریان نیستم فقط میدونم بذای خودت هم مشکلاتی به وجود اومده بود چرااااااااا
در هر صورت مبارک باشه قدم نو رسیده بوووسسسس انشالله اومدم ایران این بار ببینمت عزیزم
راستی من یک سری لباس دارم دعوتت کردم برای کلوپ اگه دوست داشتی یک سر یزن

اینم لینکش اگه سفارشی هم داشته باشی میتنم برات بگیرم یا خودم بیارم یا با پست برات بفرستم

http://www.ninisite.com/clubs/chat.asp?clubID=11305&ChatDate=3-6-1390&PageNumber=1



بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

معمولا نینیهایی که تازه به دنیا میان به خاطر اینکه هنوز قیافشون شکل نکرفته خوشکل نیستن اما ماشالله به نینیهای این کلوب همه شون ماشالله خوشکلن تا حالا این همه نینی ناز و مامانی رو یه جا ندیده بودم
انشالله خدا تمام این نینیها رو واسه مامان باباهاشون حفظ کنه
سلام دوستان
بالاخره تنبلی رو کنار گذاشتم و اومدم خاطره زایمانمو بنویسم
روزسه شنبه 25 مرداد وقت دکتر داشتم ولی دکتر کامکار گفته بود اگه درد نداشتی وقتتو کنسل کن و شنبه 29 مرداد بیا .خب منم سه شنبه هیچ دردی نداشتم واز شبش استخونای کنار کشاله رونم شروع به درد کرده بود و هر چند ساعت یکبار هم احساس میکردم دردش بیشتر میشد ولی نمی دونستم یعنی چی.شنبه قرار بود تاریخ زایمانمو که دکتر واسه 10 شهریور داده بود و با هم اکی کنیم.پنجشنبه عصر با شوشو و خواهرم رفتیم خرید و واسه گل پسرم یه دست لباس خوشگل خریدم و تو راه خوردم زمین ههههه و شب هم شام رو خونه خواهرم خوردیم و برگشتیم خونه و خوابیدیم .
ساعت 2 نیمه شب خواستم واسه دستشویی بلند شم که دیدم نمی تونم از جام بلند شم که بهرام و صدا کردم و با کلی مشقت بلندم کرد و.......
دوباره برگشتم تو تخت و ساعت شد 2.5 که یه لحظه دیدم ای وای من... بله آقا شازده زده کیسه آبم و پاره کرده و منم از ترس شکه شدم . بهرام و صدا کردم و بلندم کرد و من رفتم دوش بگیرم و بهرام هم رفت ساک کوچولو رو جمع کرد و بقیه کارها رو کرد.بعد زنگ زدم به خواهرم (آخه مامانم خونه اونا بود)
راه افتادیم به سمت بیمارستان و ساعت 4 رسیدیم و به دکتر زنگ زدند و واسه ساعت 6.5 هماهنگ شد که برم اتاق عمل . وقتی داشتند منو می بردن اتاق عمل به قدری درد داشتم که فقط گریه میکردم و حتی نتونستم با شوشو خداحافظی کنم و تو اتاق عمل تا ازم در مورد نوع بیهوشی یا بی حسی پرسیدند منم گفتم فقط بی هوشی . یه ماسک گذاشتند رو دهن و بینیم که نفسمو گرفت و سرمو تکون دادم و دکتر بیهوشی گفت چی شده؟منم که تا حالا بیهوشی ندیده بودم فکر کردم که چون دکی ماسک و برداشته یعنی یه چیزی هست که من نمی تونم بیهوش بشم . کلی ترسیده بودم و یه لحظه حس کردم دارم میرم تو خلسه ، خیلی حس باحالی بود.
ظاهرا برسام ساعت 6.45 دقیقه به دنیا اومده بوده و منم حدود ساعت 9 به هوش اومدم . تو گیجی بهوش اومدن بودم که شنیدم شوشو داره میگه ببریدش اتاق خصوصی و بعدش من هی می گفتم درد دارم مسکن بدید و تشنه ام آب بدید.میشنیدم که بهرام می گفت می خوای بچه رو ببینی که من از ترس اینکه زشت باشه گفتم نه ، آب می خوام .ولی وقتی گل پسرمو دیدم گفتم وای چه نازه.
خلاصه خدا رو شکر که همچین نعمت زیبایی بهمون داده و حس دوست داشتن و عشق رو به ما عطا کرده و با امید اینکه همه نی نی های دوستای گلم صحیح و سالم باشن و خدا به همه مادرای منتظر نظر لطفشو نشون بده.

الهی!
به داده ات شکر و نداده ات شکر و به گرفته ات شکر...
که داده ات رحمت است و نداده ات حکمت است و گرفته ات امتحان است ...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز