استارتر چرا علت نرفتنت به خونه مادرت و برامون نمیگی؟واقعا از مادرشوهره میترسی؟یا میترسی زندگیت نابود شه؟یا همسرت واقعا پشتت نیس؟
اخه از حرفات بجز ترس از مادرشوهر من متوجه چیز دیگه ای نشدم....چرا این موجود و الکی برا خودت بزرگش کردی...هر روز جلو اینه وایسا و قاطعانه با خودت حرف بزن این ترس مزخرف و کنار بزار...برا همیشه قطع رابطه کن ....بحدی ب همسرت محبت کن اصلا دنبال محبت مادر و خانواده نباشه و حرف تورو فقط قبول کنه...دختر یکم محکم باشه...مگه مادره نون و ابت و میده ...یا سربارشی....ببخشید اما اصلا برا من قبل درک نیس....اینکه از اول با اون همه مشکل بازم مقاومت کردی و حاضر شدسی تا اون حد خودت و کوچیک کنی و عروسش بشی به کنار و رفتارت الانتم ب کنار تو که ۵۰ درصد راه و اشتباه اومدی چرا باقی راه و اشتباه میری....قطع رابطه کن خلاص...دنبال درمان همسرت باش...بچه دارشین ان شاءالله ...حسرت دیدن بچه ات و به دل بکشه...بعد چند سال میاد میفته ب دست و پات...من یک ساله قطع رابطه ام الانم دارم وارد ۵ ماه بارداری میشم اصلا بهشون نگفتم...تا ده سال اینده هم هر کار کنن نمیزارم بچمو ببینن...چون منم اذیت شدم اما نه به اندازه تو...خدایی جمع و جور کن زندگیتو ...این چ وضعشه....