2777
2789
عنوان

خاطرات بارداری و زایمان پرماجرای من

| مشاهده متن کامل بحث + 21944 بازدید | 124 پست

نامه نوست برای بستری و فردا اول وقت زایمان

البته این سری خودش بود

شب شام هم نخورده بودم و اکو و نوار قلب و خونگیری فرصتی برای خوردن غذا نگذاست و من ناشتا برای فردا صبح خوابیدم

البته اصلا خوابم نبرد و کل شب بیدار بودم و مامان گلم هم همراهم بود😊

خدا جونم خودت حافظ پسر کوچیکم باش. برای سلامتیش لطفا صلوات بفرستین😍😍 خاطره بارداری و زایمان من

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

صبح ساعت ۷ اومدن سوند گرفتن و منو راهی اتاق عمل کردن

شوهرم و بابام هم بودن

با مامان و شوهرم روی ویلجر وارد اتاقی شدیم که از اونجا منو میبردن برای عمل

به محض دیدن افراد اشکم در اومد

یکی از کارمندهای اونجا گفت حالا چه عملی میخوای بکنی که اشک میریزی

گفتم‌ سزارین

ولی اصلا برا ترس نبود اونجا تازه فهمیدم که میخوام مامان بشم😍😍

حس خیلی قشنگی بود😊

خدا جونم خودت حافظ پسر کوچیکم باش. برای سلامتیش لطفا صلوات بفرستین😍😍 خاطره بارداری و زایمان من
😳😳اخی پیگیری کردی ببینی واسه چی سقط,شدن؟ نه ندارم این ماه باز دارم اقدام میکتم ولی خیلی میترسم که ...

اره مشکل انعقاد خون داشتم که رفع شد.برات دعا میکنم هرچه زودتر نتیجه بگیری

جانا دلم ربوده ای فریبانه !

چون اون بیمارستان همه نوع عملی انجام میشد

خلاصه وارد اتاق عمل شدم

اصلا و ابدا دلم بی حسی نمیخواست

هی تکرار میکردم فقط بیهوشی که میگفتن باشه

بعدا فهمیدم به خاطر مشکل قلبیم از مامان و سوهرم امضا گرفته بودن که اگه مشگلی پیش اومده خودتون رضایت دادین که خیلی باعث نگرانیشون شده بود

خدا جونم خودت حافظ پسر کوچیکم باش. برای سلامتیش لطفا صلوات بفرستین😍😍 خاطره بارداری و زایمان من
اره مشکل انعقاد خون داشتم که رفع شد.برات دعا میکنم هرچه زودتر نتیجه بگیری

ممنون عزیزم, انشالله شماهم به حاجت دلت برسی 

دوستای مهربونم برای سلامتی دختر نازم یه صلوات میفرستید؟؟  

اتاق عمل هم که شلوغ هر کسی یه کاری میکرد با بتادین پام رو شست و شو دادن و پارچه انداختن و بعد از چند تا نفس از هوش رفتم

فقط خاطرم هست ساعت بزرگی کنارم بور ساعت ۸ و نیم‌بود

ساعت تولد پسرم ۸ و ۴۴ دقیقه است😄😄

خدا جونم خودت حافظ پسر کوچیکم باش. برای سلامتیش لطفا صلوات بفرستین😍😍 خاطره بارداری و زایمان من
چون اون بیمارستان همه نوع عملی انجام میشد خلاصه وارد اتاق عمل شدم اصلا و ابدا دلم بی حسی نمیخواست ...

چرا بی حسی نمیخواستی؟؟

نمیدونم چجوری پولش میخواد جور بشه خیلی استرس گرفتم میشه برا جور شدن جهیزیه ام صلوات بفرستین😳

حدود ساعت یک و نیم با درد شدیدی تو ریکاوری به هوش اومدم

اشکام اصلا بند نمیومد

ریکاوری پر مرد و زن بود که عمل شده بودن

یه پرستاری اومد پرسید اسمت چیه و من اول از همه پرسیدم پسرم سالمه که گفت بله☺️

و سروع کرد به فشار دادن شکمم

وای چه درد بدی داشت😢

منم‌دستش رو میگرفتم ولی نمیشد زورش بیشتر بود بهم گفت اگه نذاری فشار بدم خون ممکننه تو رحمت بمونه که خطرناکه و بعد از چند سری دست از سرم بردلشت

خدا جونم خودت حافظ پسر کوچیکم باش. برای سلامتیش لطفا صلوات بفرستین😍😍 خاطره بارداری و زایمان من
ما خوابمون گرفت و تو نزاییدی .این تاپیک های الکی کش دادا شده حال ادمو بهم میزنن

😐😐😐

به زودی در این مکان تیکر بارداری نصب میشود 😁 به مدت نهههههههه ماه 😜 ورپریده میای این ماه تو شکمم یا خودم بیام با چک و لگد بیارمت 😫 

به یه پرستار دیگه که رد میشد گفتم به خونوادم خبر دادین که به هوش اومدم گفتن بله

تا ساعت ۴و نیم تو ریکاوری بودم

بخش خالی شده بود و من هنوز اونجا بودم هر چی میگفتم پس چرا منو نمیبرین دلم میخواد پسرم رو ببینم گوش نمیدادن که

از اون طرف بعد فهمیدم اصلا به خونوادم نگفته بودن من به هوش اومدم

بمیرم شوهرم یه لحظه بجه رو دیده بود اومده بود کلش پشت در اتاق عمل

پسرمو ساعت ۹‌نحویل خونوادم داده بودن


چون طبق دستور پزشک باید میرفتم سی سی یو که ظاهرا تخت خالی نبوده

ساعت ۴ و نیم منو با دو تا مرد و ماکس اکسیرن فرستادن برای سی سی یو

خوابیده روی تخت فقط دیدم پدرم و شوهرم دنبالم هستن و شوهرم دستم رو گرفته بود😊

خدا جونم خودت حافظ پسر کوچیکم باش. برای سلامتیش لطفا صلوات بفرستین😍😍 خاطره بارداری و زایمان من
ما خوابمون گرفت و تو نزاییدی .این تاپیک های الکی کش دادا شده حال ادمو بهم میزنن

کجا کش داد داره تند میذاره بنده خدا

نمیدونم چجوری پولش میخواد جور بشه خیلی استرس گرفتم میشه برا جور شدن جهیزیه ام صلوات بفرستین😳

وارد سی سی یو که شدیم اون ها رو هم راه ندادن

به اتاق شخصی به من داده بودن بغل جایگاه پرستارا دوتا مردی که با من بودن گفتن بلند شو برو رو اون تخت گفتم نمیتونم تازه شلوار هم پام نبود😕


گفتم‌چیزی پام‌نیست یکیشون‌گقت نترس اسلام به خطر نمیفته

ولی من اصلا تگون نخوردم تا با پارچه ای که زیرم بود منو جابجا کردم

پرستار رو صدا زدم‌گفتم‌کی مامان و پسرم‌نیان پیشم

گفت اینجا سی سی یو هست خانوم نمیشه که شلوغ باسه همراه نداره

خدا جونم خودت حافظ پسر کوچیکم باش. برای سلامتیش لطفا صلوات بفرستین😍😍 خاطره بارداری و زایمان من
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

یه چیزی بگید

zsaraz | 4 دقیقه پیش

ترمیم بکارت

fatemeh_96 | 4 دقیقه پیش

بی خوابی

zsaraz | 7 دقیقه پیش
2791
2779
2792